۱۳۹۴ شهریور ۳, سه‌شنبه

بحران مالی بعدی:


همه شواهد درمعرض دیدند نگوئید به شما اخطار داده نشد.
بیل هولتر

درقبل از سقوط مالی قبلی گفته می شد که « کسی نمی دانست که چه دارد اتفاق می افتد». البته آن موقع هم به واقع این گونه نبود همان طور که الان هم آن گونه نیست. اگردر2007 به دنبال حقیقت بودید یک سرمایه گزار متوسط به اندازه کافی از منابع متعدد هشدار دریافت کرده بود که چه دارد اتفاق می افتد و اما هشدارها الان بسیار جدی ترندوساده تر شنیده می شوند حتی از سوی بعضی از اقتصاددانان جریان اصلی و حتی « از منابع رسمی». ولی آیا کسی گوش می کند؟
ولی وقتی بزرگترین سقوط مالی  واجتماعی درتاریخ اتفاق می افتد « آنها» می گویند که به شما هشدارداده بودیم. ولی این « آنها» کیان اند و دقیقا چه هشدارهائی داده بودند.
برای چندین سال و به ویژه در 12 ماه گذشته صندوق بین المللی پول و بانک بین المللی هشدارپس ازهشدار صادرکرده اند. آنها به راستی به همه ما همان طور که نشان خواهم داد هشدارداده اند. آیا من باور دارم که از خوش قلبی این کاررا کرده اند؟ نه. فکر می کنم این قضیه شوخی بود با لبخندی که بعد زدند چون گوسفندان تا زمانی که اندکی دیر می شود می خوابند. درنتیجه کاری که لاری وایت کرده[1] یک لیست کاملی از هشدارهای داده شده دردسترس است. من این هشدارها را درسال گذشته دیده ام و حتی درباره بعضی ها کامنت هم گذاشته ام ولی هرگز به ذهنم هم نرسید که تعدادشان چقدرزیاد است. من به همه این مقاله ها لینک نمی دهم فقط برای این که ببینید چه تعدادهشدارداده شده است و چقدر این هشدارها جدی اند لیستی ارایه می دهم. به نظر خودم سه تا مقاله مهم تر از بقیه را  با یک ستاره مشخص می کنم ولی در طول 12 ماه گذشته 16 بار هشدارداده شد.
ژوئیه 2014: بانک بین المللی درباره « حباب دارائیها» هشدارجدی داد.
ژوئیه 2014: صندوق بین المللی پول به نقل از بلومبرگ: صندوق درباره ریسک بالقوه رشد جهانی هشدارداد.
اکتبر 2014: بانک بین المللی « هیچ کس نمی دانست چه دارد اتفاق می افتد».
اکتبر 2014: وبلاگ صندوق بین المللی پول: چه می تواند باعث شود تا 3.8 تریلیون دلار اوراق قرضه جهانی بسوزد؟
اکتبر2014: گزارش صندوق بین المللی پول: « موج داغ» افزایش ریسک مالی درامریکا
دسامبر 2014* بانک بین المللی در باره بازارها هشدارداد.
دسامبر 2014: بانک بین المللی درباره دلار امریکا هشدارداد
فوریه 2015: صندوق بین المللی پول: بانکداری درسایه، هشدار دیگری از صندوق ولی این بار درباره بانکداری درسایه.
مارچ 2015: پیتردویل محقق پیشین صندوق بین المللی پول« ازصندوق بین المللی پول انتظار نداشته باشید که درباره بحران تازه هشدارزودهنگام بدهد».
آوریل 2015* صندوق بین المللی پول« شوک نقدینگی» صندوق به ناظران می گوید برای شوک نقدینگی آماده باشند.
مه 2015 بانک بین المللی: « به قواعد تازه نیازمندیم»: بانک بین المللی زمانش رسیده به فکر قواعد تازه بازی باشیم.
ژوئن 2015: بانک بین المللی گزارش ریسک اعتباری: گزارش مدیریت ریسک جدید اعتباری.
ژوئن 2015: صندوق بین المللی پول: هوزه وینال از صندوق بین المللی پول می گوید بانکهای مرکزی باید بازارساز بشوند.
ژوئن 2015* بانک بین المللی ( به نقل از دیلی تلگراف): بانک هشدار می دهد که جهان دربرابر بحران مالی بعدی کاملا بی دفاع است.
ژوئیه 2015: صندوق بین المللی پول هشدار می دهد که نظام مالی امریکا هم چنان شکننده است.
ژوئیه 2015: صندوق بین المللی پول هشدارمی دهد که صندوق های باز نشستگی درامریکا حامل ریسک ساختاری هستند.
مشاهده می کنید! هشدار هاداده شده است. درواقع نه یک بار بلکه بارها و درعین حال از کسانی که دستی از نزدیک برآتش دارند. ولی هر روزه در روزنامه های رسمی می خوانیم درواشنگتن پست یا دروال استریت ژورنال که نگران نباشید، خوش باشید.
یکی از این مقاله ها از سوی بانک بین المللی دراکتبر2014 می گوید « هیچ کس نمی دانست چه دارد اتفاق می افتد» و این عبارتی است که درسالهای 2008-2009 بارها تکرارشده بود و شنیده بودیم. آنها می بینند که چه دارد اتفاق می افتد و دریک سال گذشته هم بارها هشدارداده اند.
خواهش می کنم سعی کنید بفهمید چه دارد می گذرد. بانک بین المللی « بانک مرکزی» بانکهای مرکزی دنیاست. هیچ کس به خوبی اینها وضعیت درونی بازارهای مشتقات را نمی شناسد.
اگربه حرفهای من و کسانی مثل من که می کوشند این هشدارها را به اطلاع شما برسانند گوش نمی کنید حداقل به صندوق بین المللی پول و بانک بین المللی گوش کنید. آنها پیشقدم شده اند و پس از این که بحران دوباره اتفاق افتاد خواهند گفت « ما کوشیدیم به شما هشداربدهیم».
یادآوری مترجم:
به غیر از موردآخرکه لینک اش در اصل مقاله مشکل دارد برای کسانی که می خواهند درباره این هشدارها بیشتر بدانند، لینک آنها را به دست می دهم. ا.س.


     

لینک مقاله به انگلیسی:




[1] http://www.lonestarwhitehouse.blogspot.co.uk/

۱۳۹۴ شهریور ۲, دوشنبه

طرح های امپراطوری برای ایران

پپه اسکوبار

به راستی دولت اوباما درباره ایران می خواهد چه بکند؟ چه نوع محاسبات استراتژیک  باعث شد به اینجا برسیم که درواقع یک تغییر تاکتیک مهم ژئوپولیتیک است؟
رئیس جمهور اوباما حتما به این نتیجه رسیده است که دیوار 36 ساله عدم اطمینان علیه ایران درحال فروریزی است.  سروران واقعی جهان در واشنگتن- آنها که به واقع دولت را کنترل می کنند- همیشه می دانستند که شلوغ بازی در باره« سلاح اتمی»  بکلی دروغ بود. این بخشی از تصمیم استراتژیک بود تاجمهوری اسلامی تا جائی که عملا ازغرب منزوی بشود و درنهایت تغییررژیم با زور انجام بگیرد. « این سیاست» با سرشکستگی ناموفق بود. در نتیجه طرح ب اوباما رسیدن به یک توافق اتمی بود.
پس از رسیدن توافق چرا تهران را تحریک نکنیم تا با غرب برسراداره خاورمیانه همکاری کند و یعنی رسما وارد شود وحتی بهتر ازآن کمک کند تا داعش را شکست بدهیم.
این درواقع پژواک تاریخی جالبی اززمان شاه خواهدبود- ژاندارم پیشین خلیج[ فارس] که وقتی با انقلاب اسلامی از قدرت خلع شداستثنائی بودن را به صورت دهه ها ناآرامی درآورد.
بعلاوه دولت اوباما و بعضی از جناح های درون دولت فدرال به نظر می رسد اعتقاد دارند که رهبری جناحی تهران وقم- به آنها امکان می دهد که از آن برای پیشبرد منافع امریکا بهره برداری نمایند.
حتی قبل از توافق لوزان و درراستای رسیدن به توافق وین تحت عنوان« بحث درباره مسائل منطقه ای» جان کری، وزیر امورخارجه امریکا، وزیر امورخارجه ایران جواد ظریف و سرجی لاوروف وزیرامورخارجه روسیه این مباحث را بحت کرده اند.
دریک تصویر بزرگترو بی خبرازپیچیدگی ناشی از مشکلات تکنیکی، سروران واقعی جهان که دولت درسایه شان دولت اوباماست- هم به بررسی یک معادله ساده پرداختند. گاز ایران درنهایت باید جایگزی گازروسیه بشود برای عرضه کردن به اتحادیه اروپا. روسیه باید و حتما لطمه خواهد خورد.
حالا بماند که گسپرام از دو نظر یک ماشین تجاری عظیم است. وحدت اقتصادی اروپا و آسیا و هم چنین نادیده بگیرید که گسپرام درحال سامان دهی فعالیت های مهمی درپیوند با انرژی با تهران است.
با این هم جنگ انرژی هیچ گاه متوقف نمی شود. رژه گسترش طلبانه ناتو درهمسوئی با واشنگتن با موفقیت درکار جریان جنوب خرابکاری کرده است و حالا واشنگتن دست به هرکاری خواهد زد تا جریان ترکیه را هم خراب بکند و می کوشدتایونان صدمه دیده از ریاضت اقتصادی را وادارکند به جریان لوله گازی و نفتی نپیوندند. حیرت آور است ولی به نظر می رسد که یک بار دیگر ایران به عنوان نامزد محبوب امریکا درجریان لوله سازی آینده درآمده است.
به رهبر گوش کنید.
وزیرامورخارجه ایران جواد ظریف این روزها درگیر « فروش» توافق با پنج به اضافه یک به افکار عمومی داخلی بود. او دائما تکرار می کند که همین که شرکت های خارجی وارد ایران بشوند آنها به صورت مانعی در مقابل برقراری مجدد تحریم ها عمل خواهند کرد که درحال حاضر برای نئو محافظه کاران و نئولیبرالهای محافظه کارمقدس شده است. طرحریزان ایرانی سرگرم برنامه ریزی برای بازسازی بخش های مختلف اقتصاد هستند- پروژه های نفت و گاز ایران- اغلب با داده هائی از سوی شرکت های عمده خارجی- که تا 2020 برآورد می شود ارزش اش 185 میلیارددلار باشد. در20 ژوئیه شورای امنیت سازمان ملل به اتفاق آرا توافق وین را تصویب کرد و 7 قطع نامه پیشین از 2006 به این سوکه این تحریم ها را وضع کرده است لغو کرد. عکس العمل کنگره امریکا- دست نشانده شرکتها به این تصویب- ناامیدی و ا ستیصال بود. ای کاش کسی برای این جمع توضیح می داد که این یک توافق بین المللی است. اتحادیه اروپا ولی در 21 ژوئیه این توافق را تصویب کرد چون اعضای اصلی اتحادیه مشتاق به برقراری مناسبات تجارتی اند و الان به صورت کاروان عازم ایران اند. حالا که قطع نامه شورای امنیت تصویب شده است، تا 90 روز دیگر قرار است تحریم ها لغو شوند. اگرواقع بینانه برخورد کنیم اغلب تحریم های سازمان ملل و اتحادیه اروپا و حتی بعضی از تحریم های شخص ثالث امریکا دراوایل 2016 لغو خواهد شد. واقعیت این است که هرچه که مبارزه نئو محافظه کاران و یا اسرائیل و عربستان سعودی باشد ساختار اصلی تحریم ها بخصوص مالی ودرعرصه بانکداری دیریا زود فرو می پاشد. ایران بزودی برای تجارت برای همه کشورهای اروپا و آسیا باز می شود. در18 ژوئیه حتی قبل از رای سازمان ملل ولایت فقیه ایران آیت الله خامنه ای دوباره با یک ضربه واردماجرا شد که توضیح بدهد ایران از نظر ژئوپلیتیک به کجا می خواهد برسد. او تاکید کرد« توافق اتمی سیاست تهران را دربرابر « استکبار» دولت امریکا تغییر نخواهد داد. جان کری دلخورشد انگار که براساس محاوره های طولانی اش با ظریف او خبر نداشت.
خوب پس چه می توان گفت. هویج پیشنهادی واشنگتن توفیقی نخواهد داشت همان طور که چماق امریکا موفق نشد. آن چه ایران برای دوره پسا تحریم می خواهد آن چیزی است که در بازی جدی آسیا و اروپا درحال شکل گیری است، ادغام بهم پیوسته که از راه ابریشم جدید به رهبری چینی ها و همین طور اتحادیه اقتصادی آسیا واروپا به زعامت روسیه و تامین مالی پروژه های زیربنائی از سوی بانک توسعه جدید بریکز، و بانک سرمایه گزاری زیربنائی آسیائی- به رهبری چین را شامل می شود. ایران می خواهد به سازمان همکاری شانگهای بپیوندندو به فرایندی که از سوی کشورهای آسیا و اروپا برای کنار گذاشتن دلار درجریان است و می خواهد که تجارت و بازرگانی طبیعی با اروپا داشته باشد.
سه امیگو های آسیا و اروپائی     
استراتژی جدید پنتاگون به روشنی توضیح داده است که موضوع اصلی برای سروران جهان- مستقل از این که چه کسی درکاخ سفید جاخوش کرده است- این است که ازنظر استراتژیک روسیه و چین را منزوی کرده و شراکت استراتژیک شان را بهم بزند. هرچقدر که این سیاست غیرواقعی باشد وممکن است به صورت جنگ گرم دربیاید، پنتاگون این انتخاب راهم روی میز گذاشته است. سروران جهان بسیار فراتر از دست نشاندگانشان در دولت اوباما سیاست پردازی کرده و تا به همین جا درباره پس از 2016 با یک استراتژی سه پایه نظامی درگیرند. ومقامات امنیتی درروسیه، چین و ایران سه کشور برجسته در ادغامآسیا و اروپا بخوبی می دانند که چه می گذرد.
کشوری با یک دولت ناموفق- اوکراین- صرفا بهانه ای برای گسترش دائمی ناتو است. تهدید بخش قابل توجهی از بخش جنوبی روسیه تا غرب ایران، از داعش استفاده ابزاری می کنند. تفرقه بینداز وحکومت کن  که به صورت طرح اسکایس- پیکوت[1] درآمد که برای یک مداخله دیگراز سوی پنتاگون در سوریه، عراق زمینه سازی می کند.
و اما در منطقه آسیا و اقیانوس اطلس، « ستون آسیا» اگرچه درحال حاضر غیر واقعی می آید ولی هم چنان درجریان است که درمسائل مربوط به چین دردریای جنوب چین مداخله شود.
از سوریه به اوکراین و تا مناطق جنوبی دریای چین، روند نشان دهنده « استثنابودن» است که درمیان سه قدرت اتحادیه آسیا و اروپا دردسرآور است. این پیشاپیش شوکی است که به دو الگو واردآمده است که پیشتر توصیف کرده ام، یکی ادغام در میان اعضای آسیا و اروپا علیه امپراطوری بی سروسامانی.
سروران جهانی به نظر می آید براین باورند که « ستون آسیا» کارنخواهد کرد البته اگر بتوان ایران را به صورت یک دولت دست نشانده برای طرح امپراطوری برای بخش غربی آسیا درآورد. ولی اگربه حرفهای خامنه ای گوش کنیم چنین چیزی اتفاق نخواهد افتاد.
راهی که در مقابل ایران است ترکیبی است ازادغام در اتحادیه آسیا و اروپا به رهبری وشراکت چین و روسیه و مناسبات تجاری هرروزگسترش یابنده و برای هردو طرف مفید با اروپا. درواقع بازتاب یک شعار قدیمی انقلاب اسلامی است « نه شرقی، نه غربی»
امپراطوری نمی تواند یک دولت نشانده تازه بخرد یا با رشوه به دست بیاورد. درنتیجه چشم انتظار احیای دیواربی اعتمادی حتی قبل از این که ساختارتحریم کنونی سرانجام از میان برود باشید.   





[1]  اشاره است به قرارداد بین انگلیس و فرانسه در 1916 برای تعیین منطقه نفوذ در خاورمیانه که درواقع زمینه ساز تقسیم بخش عرب نشین امپراطوری عثمانی به کشورهای مختلف شد. ( این توضیح اضافی ازمن است. ا.س.)

۱۳۹۴ مرداد ۳۱, شنبه

عقلانیت « غیر عقلائی»

مدافعان اقتصاد سرمایه داری براین باورند که هر عامل اقتصادی بسته به وضعیتی که درآن است هدفی دارد وکه برای رسیدن به آن و به حداکثر رسانیدنش تلاش می کند. مصرف کننده برای حداکثر سازی مطلوبیت تصمیم گیری می کند و بنگاه و سرمایه دار هم برای حداکثر سازی سود می کوشند.
اگراین شیوه کار را عقلائی بدانیم من برآن سرم که مادر نظام سرمایه داری با « عقلانیت غیر عقلائی» روبروهستیم یعنی وقتی همه برای حداکثر سازی سود می کوشند پی آمد به واقعیت نزدیک ترش این است که نظام اقتصادی به بحران می رسد.
اجازه بدهید اندکی توضیح بدهم و از بخش مالی نمونه بدهم.
وقتی بانکداری مدرن ایجاد شد طولی نکشید که بانک به صورت کانالی درآمد بین کسانی که پس انداز دارند و دیگرانی که به وام نیازمندند. بانک درازای ودیعه ای که می پذیرد متعهد می شود به ودیعه گزاربهره بپردازد و بعد همان ودیعه را به دیگری وام می دهد و برای این خدمت بهره ای می گیرد که از بهره پرداختی به ودیعه گزار اندکی بیشتر است. هم ودیعه گزار درآمد دارد هم وام ستان کارش راه می افتد و هم بانک عاقبت بخیر می شود. حالا این وضعیت را درنظر بگیرید.
بانکی را درنظر بگیرید که صد میلیون تومان- آن موقعی که تومان تومان بود- سرمایه آن است و 400 میلیون تومان هم ودیعه می پذیرد که باید به ازایش سالی 3% بهره- نزول بپردازد. فرض کنید که بانک دراین کشور خیالی ما ناچار است که ده درصد از کل سرمایه و ودیعه را به صورت ذخیره دربانک مرکزی نگاه بدارد. این بانک بقیه امکانات مالی را با نرخ بهره 8%به متقاضیان وام می دهد. یک ضرب و تقسیم ساده نشان می دهد که درآن صورت سود سالیانه بانک 24 میلیون تومان می شود.
حالاهمین بانک را در نظربگیرید که علاوه بر400 میلیون تومان ودیعه 500 میلیون تومان هم از بازارهای مالی و یا دولت وام می گیرد و به ازایش  4% هم بهره می پردازد. به همان روال قبلی ده درصد کل باید به صورت ذخیره درنزد بانک مرکزی بماند و بقیه را به 8% به متقاضیان وام می دهد. اگرچه میزان سرمایه بانک تغییر نکرده است ولی سود بانک از 24میلیون تومان به 40 میلیون تومان افزایش می یابد.
ناگفته روشن است که اگر این بانک درفکر « حداکثرکردن سود» باشد باید میزان بازهم بیشتری وام بگیرد و میزان بیشتری وام بدهد چون در آن صورت میزان سودش بیشتر می شود. توجه دارید که اگر ادعای اقتصاددانان نئولیبرال راست باشد دیگر بانکها هم به همین شکل باید بیشتر و بیشتر وام بگیرند ووام بدهند. روشن است وقتی این گونه می شود پول بیشتری مهیا شده است که باید وام داده شود.
 من فکر می کنم که درنتیجه رقابت بین بانکها برای وام دادن فرایند وام دادن به این شکل در بیاید.
-         درمرحله اول بانک ها به متقاضیان و بنگاههائی وام می دهند که می توانند اصل و فرع وام دریافتی رابپردازند. به سخن دیگروام به گونه ای مصرف می شود که برای وام گیر یک جریان درآمدی ایجاد می کندو ازدرآمدبیشتر می توان اصل وفرع را پرداخت. البته توجه دارید که ریسک سوختن این نوع وامها اگرچه صفر نیست ولی میزان ریسک قابل قبول و قابل تحمل است. و اما واقعیت دارد که با رقابتی که بین بانکها در می گیرد این نوع وام ستانها به زودی اشباع می شوند و دیگر از این جماعت عاملی باقی نمی ماند که وام بخواهد یا وام نگرفته باشد.
-         درمرحله دوم بانکها به سراغ کسان و بنگاههائی می روند که اگرچه درپرداخت فرع مسئله ای ندارند ولی جهت پرداخت اصل باید منتظر موقعیت مناسب بمانند. احتمال این که این گروه وام ستانها درمقایسه با گروه اول نتوانند وام خود را بطور کامل کارسازی کنند بیشتر است. براساس آن چه اندکی پیشتر گفتم جدیت بانکها در وام دهی باعث می شود که این گروه هم بزودی اشباع بشوند و کسی نماند ازاین گروه  که وام بخواهد یا وام نگرفته باشد. ولی وام دهندگان البته هنوز مشتاق اندکه سود خودرا حداکثر نمایند یعنی باز هم وام بدهند. اینجا دیگر به سراغ کسان و یا بنگاههائی می روند که نه توانائی دارند فرع را بطور منظم بپردازند ونه اصل را. به این وامها به اصطلاح وام پونزی می گوئیم.ساده ترین توصیف این وامها این است که استفاده از آن یک جریان درآمدی ایجاد نمی کند- برای مثال گرفتن وام برای خرید خانه برای سکونت خویش. چرا این نوع وامها داده می شود؟ برای این که وام دهنده اگرچه از این وضعیت خبر دارد ولی خانه و آپارتمان خریداری شده را تا زمان بازپرداخت کامل اصل وفرع به عنوان وثیقه نگاه می دارد تا در صورت بروز حادثه- عدم پرداخت اصل وفرع- بتواند آن را برای بازیابی پولهای وام داده شده بفروشد و نقد کند.
و امادرسالهای قبل از بحران 2008 نوآوری دیگری هم صورت گرفت. از اواسط دهه 80 قرن گذشته لاری فینک فرایند به صورت مالی درآوردن وامهای مسکن را ابداع کرد. اگر بااندکی تسامح به ساده کردن این فرایند مجاز باشم « وام مسکن» هم به صورت کالا درآمد و به فروش رسید. از جمله پی آمدهایش این بود که فرایند بررسی ریسک دراعتبار سنجی متقاضی وام به فراموشی سپرده شد چون مستقل از این که وام گیرنده درچه وضعیتی قرارداشت وام دهنده اول می توانست با فروش وام وام اهداشده را باز بیابد. اگرچه قراربود نوآوری فینک بررسی ریسک را کارآمدتر بکند ولی وارسی ریسک تقریبا بطور کامل حذف شد.
ازجمله درنتیجه این نوآوری بود که درطول 2002-06 کل بدهی درامریکا از 31.84 تریلیون دلار به 45.32 تریلیون دلار رسید یعنی میزان بدهی 13.5 تریلیون دلار بیشتر شد.
و اما اجازه بدهید برگردم به داستان وام دادن و وام گرفتن که داشتم می گفتم. وقتی وامی داده شود که جریان درآمدی ایجاد نمی کندروشن است که ریسک سوخت اش بالاست  وهمین که این فرایند شروع می شود- بعضی از وام دهندگان خانه های ضبط شده بدهکاران ورشکسته را برای فروش وارد بازار می کنند و چون عرضه خانه زیاد می شود قیمت اش سقوط می کند و وقتی این طوری می شود ارزش وثیقه ها هم پائین می آید و قوزی می شود روی قوزهای دیگر. اجازه بدهید برگردم به روی دیگر سکه وام ستانی ووام دهی که مشخصه بانک داری در سالهای قبل ازبحران بزرگ 2008 بود. برای سادگی کار در نظر بگیرید که بانکی 50 میلیون تومان سرمایه دارد و 50 میلیون تومان هم وام می گیرد و بعد 100 میلیون تومان راوام می دهد. اگربا توجه به فرایندی که پیشتر گفتم فقط 10% از وام گیرندگان قادر به پرداخت اقساط نباشند و نکول کنند بانک 20% سرمایه اش را از دست می دهد. حالا مجسم کنید که همین بانک به جای 50 میلیون تومان 450 تومان وام بگیرد و این پولها را وام بدهد. ( حداکثر کردن سود را به یادداشته باشید). اگرهمان 10% از وامها نقد نشود تمام سرمایه بانک از دست می رود و بانک ورشکست می شود. حالا که این را خواندید خبر داریم که بعضی ازبانکها 90  وحتی تا 97% وامی که می دادند را خودشان وام گرفته بودند. دراینجا نقدنشدن 3% باعث ورشکستگی می شود.

و این سرانجام دقیقا آن چیزی است که اتفاق افتاد. جالب این که سیاست پردازان ولی آن را «کمبود نقدینگی» ارزیابی کردند و به همین دلیل تزریق نقدینگی عمده ترین بخش سیاست اقتصادی در این سالها شد. جسارت است ولی من در نوشته ای از این سیاست Quantitative Easing تحت عنوان « اسهال پولی» نام برده ام که روایت دیگری دارد که می ماند برای فرصتی دیگر. 

۱۳۹۴ مرداد ۱۷, شنبه

اقتصاد« جوجه امپریالیسم» در بحران:

شما هم حتما خوانده اید که  عربستان سعودی برنامه دارد تا پایان سال 27 میلیارددلار از بازارهای مالی با صدور اوراق قرضه وام بگیرد[1]. قراربراین است که درماههای باقی مانده امسال ماهی 20 میلیاردریال سعودی( یعنی 5.3 میلیارددلار) اوراق قرضه صادر شود. علاوه براین خبرداریم که در ماه ژوئیه هم دولت 4میلیارددلار ازبازارهای داخلی خود قرض گرفته است. گفته می شود که علت اصلی آن است که بهای نفت دربازارهای جهانی سقوط کرده است و دولت سعودی نمی تواند با قیمت های کنونی بودجه خود را به توازن برساند.
و اما به گمان من مسئله ازاین اندکی پیچیده تر است. اگر چه منکر نقش سقوط قیمت نفت نیستم ولی در کنار آن چند عامل دیگر هم هست.
فهرست وار سعی می کنم تصویری کلی به دست بدهم.
-         دربازارهای نفت عربستان با امریکا- به ویژه با تولید کنندگان نفت شل در رقابت است و می کوشد با پائین نگاه داشتن بهای نفت درواقع شرایط را برای ورشکستگی تولید کنندگان امریکائی مهیانماید. امید این است که اگر این گونه بشود بهای نفت مجددا رو به افزایش خواهد گذاشت و عربستان سعودی به عنوان بزرگترین تولید کننده نفت جهان از این افزایش قیمت بهره مند خواهد شد.
-         اگرچه افزایش عرضه نفت- با توجه به افزایش تولید نفت درامریکا- واقعیت دارد ولی از آن مهم تر به گمان من وضعیت بحرانی اقتصاد جهانی است که احتمالا باعث کاهش تقاضا برای نفت شده است. به عنوان مثال نرخ رشد اقتصادی چین در حال حاضر تقریبا نصف رشدی است که چین درگذشته ای نه چندان دورداشت. اوضاع اقتصادی منطقه یورو که هم چنان متزلزل است و همین روایت است درباره شماری از اقتصادهای دیگر به ویژه در میان کشورهای نوظهور. با این حساب من بعید می دانم که بازار نفت به شرایطی که یکی دوسال پیش داشت برگردد.
-         عربستان به عنوان یک « جوجه امپریالیسم[2]» منطقه ای به ویژه در رقابت با یک « جوجه امپریالیسم» دیگر- ایران بربودجه نظامی اش افزوده است و درشرایطی که درآمدهای نفتی سیر نزولی دارد افزایش هزینه های نظامی تنها می تواند به صورت کسری بودجه در بیاید. برآورد شده است که درسال مالی کنونی میزان کسری بودجه عربستان برابر با 20% خواهد بود که رقم بسیار چشمگیری است. بدنیست اشاره کنم که برای سال 2015 بودجه نظامی ایران 6.3میلیارددلار است درحالی که بودجه نظامی عربستان سعودی هم 56.7 میلیارددلارمی باشد[3]
-         به خاطر تجاوز نظامی به یمن هزینه های نظامی عربستان سعودی افزایش یافته است.
-         اگرچه برآورد می شود که بیش از 6 میلیون خارجی درعربستان سعودی کار می کنند ولی درعین حال، درمیان « شهروندان» خودی یکی از مشکلات جدی عربستان نرخ بیکاری به نسبت بالای مردم است. برای مثال نرخ بیکاری میان جوانان 16-29 ساله 29 درصد است. سیاست پردازان دولتی براین باورند که اگرپرداخت های رفاهی به این تعداد کثیر بیکاران صورت نگیرد بعید نیست به صورت یک مشکل اجتماعی دربیاید. از سوی دیگر دراوایل به اصطلاح « بهارعربی» سیاست پردازان سعودی برای مقابله با سرایت آن به عربستان به قول معروف سرکیسه را اندکی زیادی شل داده بودند و ناگفته روشن است که تامین مالی چنین برنامه ای در کشوری که مالیات بردرآمد ندارد و بهای انرژی- بنزین برای نمونه- احتمالا کمترترین بهای بنزین در جهان است به سادگی عملی نیست. برآوردشده است که ملک عبدالله درعکس العمل به تحولات کشورهای عربی، هزینه ها را 120 میلیارددلار افزایش داد و پروژه های متعددی درکشورآغاز شد. عبرت آموز این که وقتی ملک عبدالله درگذشت و ملک سلمان به سلطنت رسید به « میمنت» سلطنت خود دستور داد به همه کسانی که درعربستان سعودی کار می کنند دوماه پاداش داده شود که هزینه این برنامه هم 36 میلیارددلار برآورد شده است. البته دردوره ای که بهای یک بشکه نفت بالای 120 دلاربودتامین مالی این برنامه ها دشواری زیادی نداشت ولی درحال حاضر، بهای هربشکه نفت کمتر از 50 دلار است و طبیعتا دیگر نمی توان به شکل وصورت گذشته خاصه خرجی کرد. برآوردشده است که اگرعربستان سعودی قراراست کسری بودجه نداشته باشد، بهای نفت باید بشکه ای 106 دلارباشد که البته این چنین نیست. مشکل عربستان سعودی این است که برای رقابت باامریکا- دربازارهای نفت- باید مدافع نفت ارزان باشد در حالی که برای توازن حسابهای خود باید بهای نفت حداقل دوبرابر بشود. خود سعودی ها هم می دانند که افزایش بهای نفت مشوق افزایش تولید نفت درامریکا می شود و درمیان مدت و دردرازمدت احتمالا به نفع عربستان سعودی نیست. درعین حال نفت ارزان هم به نوبه مشکلات خاص خودش را برای اقتصاد عربستان ایجاد خواهد کرد. با این همه بدون تردید برای مدتی که البته به دقت قابل اندازه گیری نیست- می تواند به این وضعیت ادامه بدهد. چون درعین حال می دانیم که میزان ذخیره ارزی عربستان بیش از 700 میلیارددلار است. البته میزانش درگذشته به مراتب بیشتر بود ولی در یکی دوسال اخیردولت مجبور شد کسری بودجه را ازاین منبع تامین مالی کند. برای نمونه درسال گذشته میزان ذخیره 65 میلیارددلار کاهش یافت.
این که آینده چه خواهد شد مشخص نیست. یا حداقل این که من از آن بی خبرم. ولی منطقه خاورمیانه بعید نیست آبستن حوادثی باشد که فعلا قابل تصور هم نیستند.



[2]  اگر ازمن یک معادل انگلیسی بخواهید احتمالا خواهم گفت sub-imperialism که نمی دانم تعبیر درستی هست یاخیر. آن چه عربستان در یمن می کند اگرچه ممکن است در« توافق» با امپریالیسم جهانی باشد ولی به نظر من رفتاری « امپریالیستی» است.
[3] http://www.globalfirepower.com/countries-listing.asp

۱۳۹۴ مرداد ۱۶, جمعه

بمب اتمی و منطق سرمایه داری

درصبح 6 اگوست 1945 یک بمب اتمی را روی شهر هیروشیما منفجرکردند. رئیس ستاد ارتش امریکا ادمیرال لی گفت« استاندارد اخلاقی ما همان است که درعصر عتیق بربرها ازآن استفاده می کردند» ولی هیچ خودکامه قرون وسطائی نمی توانست چنین سطح عظیمی از ویرانی بباربیاورد. تنها چند ثانیه بعد 60درصد شهر هیروشیما از روی زمین پاک شد و از یک شهری که 350000 نفر جمعیت داشت 140000 نفر کشته شدند. سه روز بعد بمب اتمی دیگری را روی شهر ناکازاکی منفجرکردند و نصف جمعیت آن شهر را کشتند.
حمله اتمی را به عنوان تنها بدیل نظامی قابل قبول توجیه کردند و هنوز چنین می کنند. ولی واقعیت این است که ژاپن در وضعی نبود که جنگ را ادامه بدهد. حتی قبل از حمله اتمی رهبران ژاپن خود را برای تسلیم آماده می کردند. وینستون چرچیل دراین باره نوشت « اشتباه است اگر فرض کنیم که سرنوشت ژاپن با بمب اتمی مشخص شد. شکست ژاپن قبل ازانفجار بمب اول حتمی شده بود». ولی بمب به این معنا بود که امریکا و بریتانیا برای شکست ژاپن به سربازان روسی دیگر نیاز نداشتند. مسئله وجه بازدارندگی بمب اتمی هم نبودواین هم نبود که با جنگ طلبان زبان نفهم روبروبودند. استفاده از بمب اتمی وسیله ای درجنگ برای کنترل استراتژیک بود. رئیس جمهور امریکا هاری ترومن تا حدودی این نکته را پذیرفت چون او گفت« بمب احمتالا ما را درموقعیتی قرارداده است که می توانیم شرایط پایان جنگ را دیکته کنیم». کمیته هدف امریکا- که وظیفه اش این بود تا مشخص کند که بمب درکجا باید منفجرشود- نوشت انتخاب هیروشیما درواقع « به این دلیل بود که استفاده اولیه به اندازه کافی چشمگیر باشد تا اهمیت این اسلحه درعرضه بین المللی پذیرفته شود». به سخن دیگر طبقه حاکمه امریکا می خواست با استفاده از این سلاح اتوریته خود را بردنیا حاکم گرداند.
اتفاق می افتد که مردم عادی حفظ صلح را پی آمد داشتن بمب های اتمی می دانند. چنین ادعائی بی پایه است. دراین 70 سالی که از ویرانی هیروشیما می گذرد جنگهای خونین سرتاسر زمین را مسموم کرده است. جنگ های پی درپی حتی خطر حمله های اتمی را بیشتر کرده است. در 50 سال گذشته دو ابرقدرت شدیدا مسلح جهان کوشیدند درتولید این سلاحهای مرگ بار با یک دیگر رقابت نمایند.
سلطه
سلاح اتمی اگرچه مسخره است ولی نتیجه منطقی نظامی است که براساس رقابت اقتصادی، سیاسی و نظامی استوار است. به همان شکلی که بنگاهها با یک دیگر در تولید کالا رقابت می کنند دولت های امپریالیستی برای  نشان دادن سلطه خود  با انباشت سلاح بیشتر با یک دیگر رقابت می کنند. بهترین نمونه هم مسابقه تسلیحاتی بین امریکا وشوروی در دوره جنگ سرد بود. این رقابت همه ارجحیت های کل نظام سرمایه داری را مشخص می کرد. منابع عظیمی درجهان صرف سلاح و دیگر ابزارهای کشتار جمعی شد. درحال حاضر درجهان آن قدر بمب و سلاح هست که می توان بارها و بارها کره زمین را منهدم کرد. امروز سلاح اتمی در جهان به مراتب از آن چه در دوره جنگ سرد بود بیشترشده  است. بسیاری از این بمب ها حتی بیش از 40 برابر از بمب هائی که هیروشیما و ناکازاکی را  در1945کاملا منهدم کردند قوی ترند.
چین، فرانسه، هندوستان، اسرائیل، پاکستان و بریتانیا بمب اتمی دارند. و این به این معناست که حتی جنگ های منطقه ای هم می تواند به صورت یک جنگ اتمی دربیاید. ایران و امریکا در ماه قبل یک توافق امضا کردند. مثل دیگر قراردادها این قرارداد درباره بازی قدرت و موقعیت بود و چیزی درآن نیست که سیاره زمین را امن تر کند. این قرارداد به توسعه سلاح اتمی اجازه می دهد ادامه یابد. و استفاده از بمب اتمی کثیف- نه از سوی تروریست ها بلکه امریکا بطور مکرر درعراق اتفاق افتاد یعنی استفاده از بمب هائی با اورانیومی که به اندازه کافی  غنی نشده بود.
سلاح اتمی هم چنان ابزاری است که به  ملت های قدرتمند امکان می دهد به سلطه شان ادامه دهند. ما باید خودمان را ازاین بمب ها و از نظامی که تولیدشان می کند خلاص کنیم.  

   

۱۳۹۴ مرداد ۱۵, پنجشنبه

دوروئی به شیوه اوباما

بریان کلوگلی
بیانیه استقلال  1776 ایالات متحده امریکا از جورج پادشاه بریتانیا بارها اززبان رئوسای جمهور امریکابیان شده است و حتی آقای اوباما هم اخیرا گفت « ما به کرامت انسانی اعتقادداریم که همه برابر به دنیا آمده اند» او هم چنین درسال گذشته دراروپا گفت که « ما به دموکراسی اعتقاد داریم – با انتخاباتی که آزاد و عادلانه است. قوه قضائیه مستقل ووجود احزاب مخالف، جامعه مدنی و اطلاعات سانسور نشده».
بیانیه استقلال یک سند بسیار مهمی است. اگردنیا هم  اصول آن را بپذیرد ما دربهشت زندگی خواهیم کرد. ولی بشر یک موجود ناقصی است و زمین هم اکنون جائی شده است که نسل های متعددی از انسانها اجازه یافتند و حتی تشویق شدند تا درمردابهای متعفنی پرازوحشی های بی اصول و بدخواه زندگی کنند که تنها توضیح  برای رفتار بربرمنشانه شان باورشان به ارزش های مافوق و اسلامی شان است.
درمخالفت با بربریتی که برخود نام« دولت اسلامی» نهاده بخش عمده ای از جهان صف کشیده اندو دراین میان حتی گروهی از کشورهائی هستند که اعمال شان را باباور به یک دنیای روحانی توضیح می دهند.  این مخالفان اصول گرایان دولت اسلامی رژیم های سلطنتی دیکتاتوری خلیج فارس هستند که ثروت حیرت آورشان ازیک تصادف زمین شناسانه به دست می آیدیعنی درزیرزمین شان منابع عظیم نفت و گاز وجود دارد که اگر آنها نبودند دنیا اندکی نامنظم تر می شد.
حاکمان این کشورها در خانواده های حکومتگر به دنیا می آیند که ثروت عظیم و قدرت نامحدودشان نه نتیجه کاروزحمت است و نه حتی نتیجه پیروزی در جنگ. این حاکمان به شهروندان پاسخگونیستند ولی ادعا می شود که به شکل و شیوه هائی به همان قدرت مافوق روحانی که درواقع توجیه گرهمه خشونت های فاشیست های اسلامی است پاسخ خواهند داد. امیرها، شاهان، و سلطان های دنیای عرب مذهب را یک وسیله می بینند- درواقع یک اسلحه- که با آن تضمین می کنند که زیردستان هم چنان فرمان بردارباقی بمانند.
هیچ امکانی وجود ندارد که مردم در این سرزمین ها ازچیزی نزدیک به آزادی هائی که مردم در ایالات متحده امریکا دارند برخوردار بشوند- همان که بنا بر بیانیه استقلال « هرگاه یک شکل حکومتی درپیوند با آزادی مردم مخرب بشود این حق مردم است که آن حکومت را تغییرداده و ازبین ببرند و دولت تازه ای ایجاد نمایند».
ولی واشنگتن از تغییرحکومت های مطلقه خلیج فارس که حق و حقوق سرف هایش را انکار می کند حمایت نمی کند.
وزارت امورخارجه امریکا درباره عربستان سعودی می نویسد« شهروندان حق و وسیله حقوقی برای تغییر حکومت ندارند» درحالی که « محدودیت های شدیدی برسرراه حقوق بشر- یعنی آزادی بیان، آزادی اجتماعات، تحرک و مذهب و حق و حقوق مساوی برای زنان وجود دارد». این به دشواری قابل تصور است که در سال 2015 » زنان سعودی که زیر 45 سال سن دارند نمی توانند بدون یک مرد همراه به سفرخارج از کشور بروند» و اجازه ندارند درکشور خویش رانندگی کنند. وزارت امورخارجه امریکا دربررسی حقوق بشر در عربستان سعودی می نویسد « شاه نشین عربستان سعودی یک حکومت سلطنتی دارد که درصدر آن شاه قراردارد که هم رئیس دولت است و هم رئیس حکومت. دولت مشروعیت خود را از تفسیرش از شرعیات و قانون پایه 1992 می گیردکه مشخص کرده است که شاه باید از بازماندگان موسس عربستان سعودی باشد» . درعربستان سعودی هرمذهب دیگری غیر از اسلام ممنوع است  و درنتیجه نه یک کلیسای مسیحی وجود دارد و نه یک کنیسای کلیمی یا عبادتگاه بودائی یا هیچ عبادتگاه غیر اسلامی دیگر در سرتاسر کشور وجود ندارد.
رئیس جمهور اوباما در 15ژانویه 2015 اعلام کرد که « تبلیغ و تشویق آزادی باورهای مذهبی همیشه یک هدف کلیدی سیاست خارجی دولت من بوده است»  ولی او دررسیدن به این هدف قابل احترام خیلی دست چین شده عمل می کند. وزارت امورخارجه دولت خودش نوشته است « آزادی مذهب نه در قوانین عربستان سعودی وجود دارد و نه از آن حمایت می شود». ده روز پس از این بیانیه اوباما برای یک بازدید رسمی به هندوستان رفته بود که خبررسید پادشاه عربستان سعودی پادشاه عبدالله درگذشت. آقای اوباما سفرش به هند را ناتمام گذاشته و سریعا به ریاض رفت و با احترام و محبت مورد استقبال شاه انتخاب نشده ولی تازه قرار گرفت که با رئیس جمهور بطور دموکراتیک انتخاب شده « جلسه ای یک ساعته برگزار کرده و درباره موضوعات متعددی بحث کردند از جمله مبارزه با دولت اسلامی». « موضوعات متعدد» مورد بحث شامل « آزادی مذهب» نبود که نه از سوی بربرهای دولت اسلامی حمایت می شود و نه از سوی متحد امریکا در منطقه- عربستان سعودی که حکومت اش به گفته وزارت امورخارجه « از شکنجه و دیگر ابزارهای سرکوب استفاده می کند».
عربستان سعودی و دولت اسلامی هردو قوانین اسلامی را اساسی می دانند و هردو درملاعام گردن می زنند. وزارت امورخارجه می نویسد که در عربستان سعودی« درطول سال تعدادی از افراد به اتهام جادوگری اعدام شده اند». هردو برای مجازات مردم دستهای شان را قطع می کنند.
درنوامبر سال گذشته گاردین از قول سفیر امریکا دربیروت گزارش کرد که او به شدت نگران « فلج شدن نهادهای سیاسی» درلبنان است و خواستار برگزاری انتخابات شد که باید دراسرع وقت صورت بگیرد. وبلاگ نویسی که خود را « عرب خشمگین» می نامد کامنت داد که « من می خواهم از سفیر امریکادرعربستان سعودی خواهش کنم خواستار انتخابات دراسرع وقت در عربستان سعودی بشود». البته واشنگتن به این کامنت جوابی نداشت بدهد ( فقط اگراین عرب خشمگین در عربستان سعودی بود احتمالابه او هزار ضربه شلاق می زدند). همین روایت است در باره برخورد دستچین شده اوباما به مقوله همجنسگرائی و مسایل مربوط به ترانسجندر.
یک سال پیش آقای اوباما اعلام کرد « ما به کرامت انسانی اعتقادداریم که همه برابر به دنیا آمده اند» که البته یک اصل بسیار محترمانه ای است. ووقتی که دربرنامه تونایت شاو  مصاحبه می کرد درباره روسیه گفت « من خیلی روشن حرفهایم را زده ام وقتی شما براساس نژاد، مذهب، جنسیت، تمایلات جنسی تبعیض قائل می شوید شما اساسی ترین اصلی که باید درهمه کشورها مورد احترام باشد را زیر پا گذاشته اید. من نمی توانم کشورهائی را تحمل کنم که با همجنسگراها و  افرادترنسجندرطوری رفتار می کنند که باعث آزارآنها شده و به حالشان مضر است».
ولی به نظر می رسد تحمل آقای اوباما در باره عربستان سعودی حد ومرزی ندارد کشوری که به گفته وزارت امورخارجه حکومت خودش « براساس قوانین شریعت   روابط توافق شده جنسی بین دو هم جنس بسته به جدی بودن آن مجازات شلاق تا اعدام دارد». برای مثال دادگاه جنائی مدینه یک مرد 24 ساله را به سه سال زندان و 450 ضربه شلاق محکوم کردچون با استفاده ازتوئیترکوشیده بود با مردان دیگر روابط جنسی برقرارکند. آقای اوباما برای انتقاد از عربستان سعودی در برنامه تونایت شاو شرکت نکرد تا بگوید« تبعیض براساس تمایلات جنسی.....» یا از پادشاه سلمان بخواهد که « انتخابات آزاد و عادلانه برگزارکند».
برای این شیوه رفتار ما یک عبارت ویژه ای داریم. بدون تعارف و به سادگی آقای اوباما آدم دوروئی است.


۱۳۹۴ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

امریکا، ترکیه و اسرائیل به عنوان نیروی هوائی داعش عمل می کنند

ترکیه که عضو ناتواست به طور غیرقانونی حجم عظیمی نفت از داعش می خرید درواقع منبع اصلی مالی داعش همین بود و حالا عمده ترین دشمن داعش درعرصه نبرد را- سربازان کرد- با استفاده از نیروی هوائی خود بمباران می کند. خیلی ها براین اعتقادند ه ترکیه از مدتها قبل بطورمستقیم از داعش حمایت می کرده است. نیروی هوائی اسرائیل هم نزدیک پایتخت سوریه، دمشق را بمباران کرده است و به امکانات کشاورزی و انبارها یورش برده است ( درکنار کردها دولت سوریه هم مخالف جدی دیگر داعش درسوریه است).  ارتش اسرائیل اخیرا اعتراف کرده است که از جهادی ها درسوریه حمایت می کند[1].  نویسندگان جریان اصلی درامریکا ازشمار توماس فریدمن هم رسما ازامریکا خواسته اند که از داعش حمایت کند.
سناتور جمهوری خواه تد کروز با مداخله نظامی امریکا درسوریه مخالف است و می گوید ارتش امریکا نباید « به صورت نیروی هوائی القاعده دربیاید». به همین ترتیب، دنیس کوچینیچ که از حزب دموکرات در گذشته عضو کنگره بود می گوید حمله به سوریه ارتش امریکا را به صورت « نیروی هوائی القاعده » در می آرود. ( داعش درواقع اسم تازه القاعده است).  کوچینیج می گوید « خب، یعنی ما داریم به شکل نیروی هوائی القاعده در می آئیم؟». « این یک موضوع خیلی خیلی جدی است که پی آمدهای گسترده بین المللی خواهد داشت». برای حداقل کردن پی آمدها ادعا می کنند که ما « فقط چند حمله هدف مندی شده » خواهیم داشت، ولی این کاراعلام جنگ است. این چیزی نیست که بتوان آن را دست کم گرفت ( مصاحبه 2013).
درواقع اخبار ان بی سی ژورنال وال استریت و سی ان ان و دیگر گزارش ها نشان می دهند که امریکا تا به همین جا خود را متعهدکرده است که به مسلمان های جهادی سوریه با نیروی هوائی خود پوشش بدهد.
به این ترتیب، ترکیه، اسرائیل، و ایالات متحده امریکا همگی اکنون به صورت نیروی هوائی داعش عمل می کنند تا بتوانند دولت سوریه را سرنگون کنند. 




[1] http://www.washingtonsblog.com/2014/09/turkey-israel-directly-supporting-isis-al-qaeda-syria.html

کمبود جدی دموکراسی دراروپا

جو امرسبرگر
در 10 ژوئیه براساس یک نظر سنجی یوگاو عموم درآلمان به شدت حامی نقش چشمگیر و رهبری کننده دولت مرکل درانهدام اقتصاد یونان هستند. فقط 9درصد آلمانی ها ترویکا – اتحادیه اروپا، بانک مرکزی اروپا و صندوق بین المللی پول- را درخصوص شرایط کنونی اقتصاد یونان مقصر می دانند. میزان نادانی درسوئد و دانمارک حتی از این هم بیشتر است و فقط 6درصد و 4درصد به ترتیب ترویکا را برای بحران یونان مسئول می دانند. درآلمان 59 درصد دولت های کنونی و قبلی یونان را تنها مسئول بحران ارزیابی می کنند. در سوئد و دانمارک هم این رقم 65 درصد و 70 درصد است. این ارقام نشان می دهد که رسانه ها چگونه می توانند زیراب دموکراسی را بزنند.
درنظر بگیرید دراشپیگل- یک رسانه آلمانی- چگونه مسایل را برای خوانندگان خود جمع بندی می کند:
« یونان اندکی بیشتر از یک دولت کاملا ناموفق است که با پارتی بازی و رشوه خواری اداره می شدکشوری که اقتصادش چیزی برای عرضه کردن ندارد به غیر از روغن زیتون و بارهای ساحلی.... این نکته 5 سال پیش هم درست بود وقتی دولت مستقر درآتن اعتراف کرد که بدهی هایش سه برابر آن چیزی است که تا آن زمان اعلام کرده بود، اعترافی که سرآغاز بحران یورو شد»
اززبان توهین آمیز و خودپسندانه این عبارت که چشم پوشی کنیم، « بحران یورو» درواقع با رکود جهانی از سال 2009 به بعد آغاز شد . این رکود باعث نابودی کشورهائی چون اسپانیا شد که برخلاف یونان حتی بودجه شان مازاد هم داشت و دولت شان هم در باره وضع مالی شان دروغ نگفته بود. بعلاوه تبرئه طلبکاران یونان با بیان این که تا2010 این طلبکاران فریب خورده بودند واقعا شرم آور است.  وام دهندگان قراراست تقلب و سرمایه گذاری بد و ریسکی را تشخیص بدهند. این نقشی از نظر احتماعی مفید است که این ها قراراست ایفانمایند.  داستانی که دراشپیگل برای خوانندگانش بیان می کند از این هم بدتر می شود. عدم توازن خطرناک تجاری درمنطقه یورو- مخصوصا دریونان، ایرلند، اسپانیا قبل از بحران بزرگ در حال شکل گیری بود. دین بیکر متذکر شدکه بانک مرکزی اروپا بی عرضه تر از آن بود که کاری بکند. بیکر ادامه داد«  حالا که امکان پذیر است حقوق بازنشستگی یونانی ها را که عمری برایش کار کرده اند از آنها گرفت آیا حقوق بازنشستگی به مراتب بیشتر مسئولان بانک مرکزی  اروپا را  هم می توان از آنها گرفت».
البته مسئولان بانک مرکزی اروپا لازم نیست نگران باشند تا زمانی که دراشپیگل و شماره نامحدودی نشریات مشابه دراروپا آنها را زیر بال خود گرفته اند. بازنشستگان یونانی ولی مصیبت های زیادی باید تحمل کنند و آن چه هائی که درباره اش نگران باشند.
تبرئه طلبکاران از آن چه دریونان تا 2010 گذشت به واقع مسخره است ولی نادیده گرفتن نقش شان از آن چه از آن تاریخ به بعد گذشت سطح بالاتری از دنائت لازم دارد.
به گفته دراشپیگل« قبل از روی کارآمدن سیپراس اقتصادخیلی بهتر شده بود، درآمد ملی بالاخره از هزینه ها بیشتر شد ولی دولت سیپراس نظام ریاضت اقتصادی را شل کرد،  با بیانیه های تناقض آمیز باعث عدم ثبات بخش بازرگانی ومصرف کنندگان شده و از خصوصی کردن اموال دولتی خودداری کرد»
خودپسندی مستتر دراین عبارت حتی گوبلز را هم متحیر خواهد کرد. یک نموداری که پاول کروگمن در نوشته اش استفاده می کند نادرستی این ادعاها را ثابت می کند. شما می توانید یک خط مستقیم بین میزان ریاضت اقتصادی ( کاستن از بودجه )که دولت یونان در 5 سال گذشته تحمیل کرد ( به دستور ترویکا) و سقوط حیرت آور اقتصادی اش ترسیم کنید. نسبت بدهی دولت و هزینه بازنشستگی دولتی به تولید ناخالص داخلی به شدت افزایش یافت چون اقتصاد یونان در نتیجه ریاضت اقتصادی کش رفت. یک بهبود خیلی رقیقی درزمان روی کارآمدن سیپراس آغاز شده بود که قراربود به ادعای ترویکا سالها پیشتر آغاز شده باشد. واقعیت این است که دستورهای ترویکا اطاعت شدند که سراز فاجعه اقتصادی که با رکود بزرگ سالهای 1930 قابل مقایسه است دربیاورد. نظر سنجی ای که به آن اشاره کرده بودم نشان می دهد که رسانه ها در اروپا چه شاهکاری زده اند که این حقایق ساده را از خوانندگان خود کتمان بکنند ولی داستان به همین جا ختم نمی شود.
همان بهبود با تاخیر یونان با حرکت بدخواهانه بانک مرکزی اروپا متوقف شدو این توقف برخلاف ادعای دراشپیگل ربطی به سیپراس نداشت که تازه چند ماه نیست که سرکارآمده است. از آن گذشته درطول همین مدت هیچ گاه هم نتوانست بدون نظارت و مدیریت سروران اروپائی دست به عمل بزند. همان طور که مارک ویسبورت توضیح می دهد« فقط ده روز بعد از انتخابات، بانک مرکزی اروپا عمده ترین خط اعتباری خود را به بانکهای یونانی قطع کرد اگرچه هیچ دلیل قابل قبولی برای این قطع وجود نداشت. طولی نکشید که بانک مرکزی اروپا برسراین که بانکهای یونانی چه میزان می توانند به دولت قرض بدهند هم حد گذاشت، محدودیتی که دولتهای قبلی با آن روبرو نبودند. وقتی دولت سیپراس درعکس العمل به « پیشنهاد» 28 ژوئن ترویکا برای 5 ژوئیه اعلام رفرراندم کرد بانک مرکزی اروپا برتهاجمش افزود و عملا بانکهای یونان را واداشت تا تعطیل شوند.  برخلاف مردم آلمان و یا سوئد یونانی ها باید با پی آمدهای ناهنجار سیاست های ترویکا زندگی کنند و تبلیغات و فشار باعث نشد به شیوه ای که ترویکا علنا درخواست کرد دررفراندم رای بدهند. مجله اکونومیست یادآوری کرد « هیچ کس نگفت درباره کمک مالی به یونان در هیچ کشور دیگری رفرراندمی برگزار شود چون تقریبا همه می دانستند که نتیجه آن رفرراندم چه خواهد بود». به عبارت دیگر، اروپائی هائی که درباره بحران یونان کاملا گمراه شده بودند و از پی آمدهایش هم درامان هستند، مشتاقانه سخت گیری های دولت ها علیه یونانی ها را تائید می کنند.  مسئولان در آلمان علنا بیان داشتند که اقتصادشان چگونه درمورد سقوط اقتصادی یونان خود را محافظت کرده است و با توجه به تجربه چند سال گذشته این لاف زنی نبود. کسانی که به دموکراسی اعتقاد دارند فرض می کنند که دموکراسی باعث می شود نفوذ مردم برتصمیماتی که برزندگی شان بیشترین اثر را دارد بیشتر شود. به این دلیل است که کسی تائید نمی کند شهروندان آتن برخلاف آنچه که ساکنان برلن می طلبند شهردار برلن را انتخاب کنند.  همه آن کسانی که ادعا می کنند آلمان و متحدانش با مشروعیت دموکراتیک دریونان عمل می کنند از مزخرفاتی این چنینی سخن می گویند. درهمان مقاله، نویسنده اکونومیست می نویسد بانکهای آلمانی بوسیله ترویکا نجات نیافتند « اگر تنها بانکها طلبکاران بودند کل قضیه احتمالا بسیار ساده تر قابل حل بود. به توافق 2012 برگردیم، طلبکاران بخش خصوصی ( بانکها) مجبور شدند 50درصد زیان را بپذیرند». ولی همان طور که جرومی روس نوشته است« کمک مالی در 2010 آغاز شد نه از 2012 آن گونه که اکونومیست ادعا می کند. حتی اقتصاددانان صندوق بین المللی پول هم نوشته اند که کمک مالی 2012 « تنها درخدمت این قرارگرفت که تجدید ساختار بدهی به تاخیر بیفتد و به خیلی از طلبکاران بخش خصوصی امکان داد تا خودرا نجات بدهند، و مالیات دهندگان و بخش رسمی در ماجرا باقی ماندند».
آدمهای درستکار آلمانی و کشورهای دیگر در اروپا که می خواهند ترویکا را مسئول بدانند و بکوشند تا فشار برروی یونان تخفیف یابد نباید مبارزه دشواری که در مقابل رسانه ها دارند را دست کم بگیرند.