۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

یادداشتهائی از سر بی حوصلگی- 4


یکی از نیازهای فرهنگ خودکامه حاکم برایران این است که باید مبلغ دگر هراسی بود یعنی از همان ابتدای زندگی دائم ما راازدیگران می ترسانند. اگراندکی دقت کنید متوجه می شوید که ما معمولا مبلغ بدترین نوع عدم اعتماد به دیگران هستیم. ظاهرا بقیه ابنای بشر کاری ندارند غیر از این که بکوشند و بخواهند از سرما کلاه بردارند ویا برسرما کلاه بگذارند. البته اشکال دگرهراسی همه جا یک سان نیست ولی جوهر و گوهرشان یک سان است. خودکامگی برای تداوم زندگی نکبت بارش نیاز دارد که آدمهائی که درچنین جامعه ای زندگی می کنند اتمیزه بوده و نتوانند با یک دیگر رابطه انسانی برمبنای همکاری و تعاون داشته باشند. لازمه همکای و تعاون هم این است که طرفین باید بتوانند به یک دیگر اعتماد کنند ولی فرهنگ خودکامه حاکم برعدم اعتماد به دیگران استوار است. راستی آیا شما درایران شهری را می شناسید که در آن محله ای نبوده باشد که براساس خرافات رایج اگر شما به آن محله می رفتنید قرار بود شما را بگیرند و روغن تان را بکشند.... نتیجه دگرهراسی پراکندگی است و پراکندگی هم زمینه استواری است برای تداوم استبدادو خودکامگی.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

یادداشتهائی از سر بی حوصلگی-3

فکر کردم برای این که حال خودم کمی بهتر بشود یک مطلب غیر جدی بگذارم اینجا. فرض کرده ام که  پروین اعتصامی برای مجلس شورای اسلامی نامزد شده است ولی شورای نگهبان صلاحیت او را رد کرده است . درجواب پروین اعتصامی که به تصمیم شورا اعتراض کرده بود هم شورا این بیانیه را انتشار داده است.

اعلام دلایل ردصلاحیت « پروین اعتصامی» از سوی شورای نظارت

نظربه این که شخصی به نام پروین اعتصامی فرزند یوسف ازحوزه ی انتخابیه تهران به رد صلاحیت خود اعتراض کرده و خواسته است تا اسناد وشواهد درمعرض دید همگان قرار بگیرد، به دستور وزیرمحترم کشور و با تائیدات رئیس جمهور مهرورز و برای تطهیر افکار عمومی و حفظ سلامت انتخابات که در ضمن آزادترین انتخابات کره زمین است گوشه کوچکی از شواهد مورد بررسی شورای نظارت را به اطلاع امت همیشه درصحنه و عمدتا بیکار میهن اسلامی می رسانیم. باشد تا به این وسیله با مشارکت قاطع رای دهندگان درانتخابات، پوزه استکبار جهانی را برای همیشه به خاک بمالیم. برای حفظ صیانت مردم لازم است به امت همیشه در صحنه اطمینان بدهیم که مشارکت یا عدم مشارکت شما در انتخابات تغییری در نتایج حاصله نخواهد داشت . شواهد ارایه شده تماما از « دیوان پروین اعتصامی» اخذ شده است و امت همیشه در صحنه را به بررسی لیست کامل این خلافکاری ها در همان دیوان ارجاع می دهیم.

1- سیاه نمائی

درحالیکه درادارات ما میلیاردهاتومان بودجه بیت المال گم می شود و صدائی از کسی هم در نمی آید، نامبرده ادعا می کند:

کودکی کوزه ای شکست و گریست

2- تحریب شخصت قاضی مرتضوی

« آن سفله ای که مفتی و قاضی است نام او

تاپود وتار جامه اش از رشوه و رباست

سازمان نظارت به نامبرده اخطار کرده بود که در اقتصاد اسلامی ایران، اثر و نشانه ای از « ربا خواری» وجود ندارد و اگرشاهدی دارد بهتر است به سازمان نظارت ارایه نماید. تا کنون، سندی ارایه نشده است.

3- تبلیغ کفردرمیان امت همیشه در صحنه

« انباز ساختیم و شریکی چند

پروردگار صانع یکتا را

4- ترغیب امت همیشه درصحنه به شورش و انقلاب مخملی

« تا به کی جان کندن اندرآفتاب؟ این رنحبر

ریختن از بهرنان ازچهره آب، ای رنجبر

درجای دیگر، همراه با منافع استکبار درایران اسلامی، گفته است:

«درخانه گرکه هیچ نداری، شگفت نیست

کالات می برند و تو خوابیده ای مدام

از همه این ها گذشته، در موارد مکرر نامبرده، به نظام جمهوری اسلامی بی حرمتی بخشش ناپذیرکرده است.

به این مورد توجه بفرمائید:

« حاکم شرعی که بهر رشوه فتوی می دهد

کی دهد عرض فقیران را جواب؟ این رنجبر!

5- تبلیغ مصرف مسکرات، آنهم در جامعه ای که تاکنون و در این 33 سال گذشته نشانه ای از مصرف مسکرات مشاهده نشده است! در اینجا مشاهده می کنید که علاوه بر مسکرات، زنا محصنه را هم تشویق کرده است.

« ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن»

یا درجای دیگر نوشته است:

« آشفته و مستیم و برگذرگاه....

با کمال وقاحت، به مصرف منکرات اعتراف هم می کند:

« پروین! شراب معرفت از جام علم نوش

ترسم که دیرگردد و خالی کنند جام»

6- تبلیغ برای عناصر ضد انقلاب، برای مثال نویسنده طاغوتی « ابراهیم گلستان»!

« همچو عیسی بی پروبی بال برگردون شدن

همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن»

7- توهین به مقام ولایت

« ای عجب! این راه نه راه خداست

زانکه در آن اهرمنی راهنماست»

7- تشویش اذهان عمومی در باره نفت

« درسهایم نخوانده ماند تمام

چه کنم؟ درچراغ روغن نیست»

8- تخریب شخصیت بسیج و نیروهای مخلص انقلاب

«گه دست می خراشی و گه جامه می دری

با چون توئی چگونه توان بود سازگار»

9- تخریب شخصیت « اصلاح طلبان» درانتخابات اخیر

«نخورد هیچ توانگر غم درویش و فقیر

مگر آن روز که خود مفلس و مضطر گردد»

درجای دیگربه همین منظور نوشته است:

« دام تزویری که گستردیم بهرصید خلق

کردمارا پای بند و خود شدیم آخر شکار»

10- تبلیغ بی اعتمادی به انقلاب دراین کشور اسلامی

« تو خداوند پرستی ، نسزد هرگز

کار بتخانه گزینی و شوی بت گر»

وقاحت را به جائی می رساند که کمی بعد می گوید:

«توچنان بی خودی از خود که نمی دانی

که تو را می برد این کشتی بی لنگر»

11- نقد سیاست های اقتصادی دولت مهرورز

«تو زیان کرده ای و باز همی خواهی

مشکت از چین رسد و دیه ات از ششتر

جای آسایش دزدان بود این وادی

مسکن غول بیابان بود این معبر»

و باز در جای دیگر همین اتهامات بی شرمانه را تکرار می کند

« همه یغما گر ودزدند در این معبر

کیست آن کو نگرفتندگریبانش؟»

و یا بنگرید به این ابیات:

« درخانه شحنه خفته و دزدان به کوی و بام

ره دیولاخ و قاقله بی مقصد ومرام»

درشرایطی که متخصسان اقتصاد اسلامی سرگرم ریشه کردن تورم در ایران اسلامی اند، نامبرده می نویسد:

« بسی پوسیده وارزان، گران بفروخت اهریمن

دلیل بهتری نتوان شمردن هر گرانی را»

12- انکار انقلاب اسلامی

« دگرباره شد از تاراح بهمن

تهی از سبزه و گل زاغ و گلشن»

شواهد دیگر، درصورت لزوم به اطلاع امت همیشه در صحنه خواهد رسید.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

بحران، بحران و بازهم بحران


مستقل از این که چه دین و آئینی داریم، جوانیم یا پیر، زنیم یا مرد بقای آدمیزاد بستگی دارد به این که درطول شبانه روز غذائی بخورد، تن پوشی داشته باشد، و سرپناهی هم. و این ها و بسیار چیزهای دیگر، آن چه هائی است که باید « تولید» شود و تولیدشان هم ضروری می سازدتا عوامل مختلف تولید و مواد اولیه ترکیب شوند تا محصولی که یکی از نیازهای انسان را برآورده می کند تولید شود. حداقل در300 سال گذشته درباره این که تولید چگونه باید سازمان یابد، بحث و جدلهای زیادی صورت گرفته است. تا بحران بزرگ سالهای 1920 دیدگاه غالب اقتصادی این بود که نیروهای بازار، اگر با حداقل مداخلات دولت روبروباشند، به بهترین شیوه ممکن می توانند تولید را سازمان دهند. هرگونه عدم تعادلی که پیش بیاید، عدم تعادلی زودگذر است. اگردراقتصاد بیکاری دارید، رقابت بیکاران باعث می شود تا میزان مزد پائین بیاید و همین کاهش مزد برای کارفرماها انگیزه ای ایجاد می کند تا بیکاران را بکار بگیرند وبه این ترتیب مشکل بیکاری اگر کاملا رفع نشود، تخفیف می یابد. وهمین روایت است درباره دیگرعدم تعادل ها. بحران جهانی 1929، تداوم و گستردگی آن باعث شدتا این الگوی اقتصادی از حیز انتفاع بیفتد. جان مینارد کینز انگلیسی و مایکل کالسکی لهستانی مستقل از یک دیگر، ادعا کردند که سرمایه داری بدون مداخلات ثبات آفرین دولت نه می تواند به اشتغال کامل برسد و نه این که ازبحران و عدم تعادل رها باشد. از سالهای جنگ دوم جهانی که بگذریم، از 1945 به بعد برای بیش از سی سال این الگوی اقتصادی مسلط شد. اگرچه بازاردرسامان دهی تولید نقش اساسی داشت ولی مداخله دولت برای ثبات آفرینی دراقتصاد پذیرش همگانی یافت. مدافعان این مکتب نظری از جمله معتقد بودند که دریک اقتصاد با مشکل هم زمان بیکاری رو به رشد و تورم بالارونده روبرو نخواهید شد. درسالهای پایانی 1970 ولی کشتی این الگوی اقتصادی هم به گل نشست. وارد جزئیات نمی شوم ولی عمده ترین نمودش این بود که دربسیاری از کشورها هم بیکاری رو به رشد داشتیم و هم تورم فزاینده. درعکس العمل به این مشکل دوگانه- تورم توام با رکود یا استگفلیشن- برگشتیم به همان الگوی اقتصادی پیش از جنگ دوم جهانی ولی با پیچیدگی تکنیکی بیشتر. مدت زمان زیادی از این تغییر نگذشته بود که الگوی بدیل « سوسیالیستی»- که به گمان من بوروکراسی اشتراکی عنوان مناسب تری برای آن است- هم سقوط کرد. سرمست از پیروزی به دست آمده نه تنها بازاروعده و وعید رونق گرفت بلکه هلهله کنان « پایان تاریخ» را هم به نفع دیدگاه خود- نئولیبرالیسم- اعلام کرده و جار زدند. همان گونه که دردوره قبل کاریکاتوری از الگوی اقتصادی کینز به کشورهای پیرامونی صادرشده بود، حالا هم کاریکاتوری ازاین الگوی تازه را به عقد کشورهای پیرامونی درآورده اند. از زحمت و مرارتی که صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و درسالهای اخیر سازمان تجارت جهانی برای این وصلت کشیدند نمی توان غافل ماند. قراربود به « بهشت» رسیده باشیم ولی اکنون کمتر کشوری درجهان وجود دارد که در «برزخ» گیر نکرده باشد. آن چه در 2007-2008 رخ داد این که کشتی این الگوی تازه هم با اصابت به صخره، اگر به طور کامل غرق نشده باشد، درحال غرق شدن است. این دوره ای بود که قراربود دوره پایان تاریخ باشد و با درس آموزی ا زخبط و خطاهای خویش به راستی یادگرفته باشیم که چه بکنیم و چه ها نباید بکنیم. همین طور سردستی و خیلی کلی، درکنار انباشت ثروت، انباشت شرم آور فقر را هم داریم. درهیچ دوره ای از تاریخ زمین نه این همه ثروتمند بود و نه این همه فقیر و ندار داشت. دربخشی از جهان، پرخوری باعث مرگ و میر ناشی از چاقی شده است و درگوشه ای دیگر قحطی و کم غذائی و بدغذائی قربانی می گیرد. آن چه به عنوان « جنبش تسخیر وال استریت» و جنبش های مشابه مطرح می شود درواقع اعتراض به این بربریت مدرن است. می گویم بربریت مدرن، چون مدافعان آن اگرچه سخنان زیبا گفتند ولی در کژکرداری هیچ گونه حد ومرزی را به رسمیت نشناختند.

اجازه بدهید اندکی توضیح بدهم.

درسالهای قبل از بحران اخیر شاهد چند دگرگونی اساسی بودیم.

- همه گیرشدن نئو مرکانتلیسم: ومنظورم از نئومرکانتلیسم هم نگرشی است که مازاد برون مرزی را منبع اصلی سود می شناسدو نه فقط سیاست های اقتصادی که نهادهای اقتصادی را هم برای رسیدن به همین هدف – یعنی بهره گیری از بازارهای دیگران- سامان می دهد. اگربخشی از این تعبیر نگرش به خاطر گسترش فقر ونابرابری و درنتیجه محدودیت بازار داخلی باشد که توجه بیشتر به بازارهای صادراتی را عمده می کند- بنگرید به نمونه ژاپن، کره جنوبی و چین- خود همین تغییر هم به این گرفتاری دامن می زند که به آن خواهم رسید. یعنی تا زمانی که این الگو کار می کند می توان با بکار گیری سیاست های لازم توزیع درآمد را دربازارهای داخلی به نفع سرمایه و به ضرر کار دگرسان کرد. اگر این گونه بشود، بدیهی است که برای مازاد تولید باید فکری بشود. دقیقا به خاطر همین عامل، سود مازاد هم فرصت های جذابی برای سرمایه گذاری شدن درداخل ندارد. برای آن هم باید فکری کرد. ناگفته روشن است که اگرنتوان به سادگی محصولات تولیدی را فروخت، هیچ سرمایه داری برای گسترش تولید و بیشتر کردن تولید سرمایه گذاری نخواهد کرد. درعین حال، ولی مازاد ارزشی که به صورت سود انباشت می شود باید درعرصه های مولد ارزش بیشتر سرمایه گذاری شود. اگردرداخل مرزهای خودی نشود، خوب سرزمین های دیگر را که از ما نگرفته اند. سرمایه گذاری مستقیم خارجی اگرچه ممکن است مشروط به شرایطی درپیشرفت اقتصاد کشور میزبان موثر باشد، ولی انگیزه اصلی واساسی این کاررسیدن به یک هدف دو گانه است:

 - بکار گیری مازادی که درکشورهای متروپل دیگر زمینه سرمایه گذاری سود آور ندارد یا کم دارد.

- رسیدن به نرخ سود بالاتر که دراین کشورهای به اصطلاح « نوظهور»-emerging markets- شرایط اش آماده تر است. دراغلب موارد، البته که می توان به این ترتیب، مازاد تولید را دربازارهای دیگر فروخت یعنی وقتی این گونه می شود، این مازاد مسئله ساز می شود. از یک طرف، گسترش مداوم درذات نظام سرمایه داری است و از سوی دیگر، خواهیم دید که کشتی این گشترش مداوم به صخره خورده است.

- برای مقابله با این وضعیت راه حلی که به آن رسیدند، اقتصاد مالی کینزی خصوصی شده است. این تعبیر اندکی توضیح لازم دارد. برای این که این نظام جهانی که با توزیع نابرابر درآمدها وثروت مشخص می شود، بگردد، لازم شد تا مصرف کنندگان درآمدهای هنوز به دست نیامده را خرج کنند. منظورم البته دراینجا حفظ و حتی افزایش مصرف با وام ستانی است. و اما دولت، برخلاف دولت نمونه وار کینزی که خود به افزودن برهزینه های خود اقدام می کند، دراین دوره با کاستن از نرخ بهره و با کنترل زدائی از فرایند تولید اعتبار وام ستانی را نه فقط امکان پذیر که بسیارساده می کند. برای نمونه بنگرید به سیاست پردازی های الن گرینسپن درامریکا که به آن خواهم رسید و نمونه هائی خواهم داد.

این تحولات دو گانه ولی دو مشکل اساسی پیش آورده است. اگر تقاضای کل داخلی برای تحقق سود اهمیت اساسی نداشته باشد- که با تکیه به بازارهای خارجی ندارد- درنتیجه نه تنها برای تخفیف رکود در بخش مولد داخلی اقتصاد کم کاری صورت می گیرد که بیکاری هم مورد توجه قرار نمی گیرد. و این دقیقا کاری است که کرده اند.

مشکل اصلی دیگر ولی این است که این کینزگرائی خصوصی شده نگرش پایداری نیست و نمی تواند دوام داشته باشد. جالب این که در همین دوره اگرچه تمرکز سیاست پردازی ها برکنترل تورم قرار گرفت ولی تورم در قیمت دارائی ها- می خواهد بهای مسکن بوده باشد و یا قیمت سهام- نه فقط مورد توجه قرار نگرفت که تشویق هم شد. کاستن مکرر نرخ بهره و فراوانی و ارزانی اعتبار موجب شد تا بهای مسکن به شدت افزایش یابد و در اینجا کمتر کسی از « تورم» سخن گفته بود. فایده بالا رفتن بهای مسکن ولی این بود که به عنوان وثیقه وام ستانی، وام ستانی بیشتر راممکن می ساخت و این وام ستانی بیشتر هم برای حفظ میزان مصرف دراقتصاد لازم بود. با این همه، این نوع وام گرفتن ها را می توان نوعی وام ستانی پونزی هم دانست چون اگرچه با بیشتر شدن بدهی، اقساط ماهانه بیشتر می شود ولی استفاده از این وامهای بیشتر برای وام گیرنده درآمدی ایجاد نمی کند تا برای پرداختن این اقساط ماهانه بیشتر مورد استفاده قرار بگیرد. به این ترتیب، این الگوی معیوب هم تازمانی می تواند ادامه یابد که تورم در قیمت دارائی ها تداوم داشته باشد که در آن صورت تورم وثیقه، وام ستانی بیشتر را امکان پذیر سازد.

به هردلیلی که این تورم در قیمت دارائی ها متوقف شود، این نظام وابسته و پیوسته به وام ستانی فرو می ریزد و این دقیقا همان چیزی است که اتفاق افتاده است. یعنی از اواخر 2006 و درطول 2007 سقوط قیمت مسکن آغاز شد و ادامه یافت و با خود کل این الگو را گرفتار بحرانی کرد که هنوز ادامه دارد. باید برای تخفیف نابرابری درتوزیع درآمد و ثروت دست به اقدامات جدی می زدند تا با گسترش رشد اقتصادی، شاهد تقاضای بیشتر دربازار باشیم که به نوبه مشوق سرمایه گذاری بیشتر خواهد بود که چنین نکرده بودند. گاه فراموش می شود که سرمایه داران مالک یک « بنگاه خیریه» نیستند که مستقل از حداکثر سازی سود خود دست به سرمایه گذاری ارزش اضافی بزنند. یعنی درشرایط رکودی سرمایه گذاری هم صورت نمی گیرد و ارزش اضافی برای افزودن بر خویش به صورت سرمایه درنمی آید. می ماند و به تعبیری می گندد و بحران کل نظام را تشدید می کند. دربهترین حالت وارد فعالیت های قماری متعدد می شود و برای بخش واقعی اقتصاد گرفتاری اقتصادی بیشتر ایجاد می کند ( بنگرید به افزایش بهای نفت و بهای مواد غذائی دربازارهای جهانی) دربرخورد به بدهی فزاینده دولت ها هم سیاست های ریاضت کشی اقتصادی را « جهانی» کرده اند و روشن نیست که دراین شرایط رشد اقتصادی چگونه و باجه سازوکاری باید تشویق شود. سیاست های اقتصادی و مالی درپیش گرفته دربخش عمده هم چنان سیاست های بود که به منافع اقلیتی بسیار کوچک توجه داشت و ابهامی ندارد که چرا موفق نشد. تازمانی که به مقوله فقر گسترده و تعمیق شده دراقتصاد جهان نپردازند البته که این بحران رفع نخواهدشد.



۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

دررثای جنگل ناکام

ذهن ها تنبل شده اند
ونه خاموشی که فراموشی
جا کرده درآن و شده میدان دار
درد، بد دردیست و چه بی درمان دردی!
باغها را بنگر
همه بی گل شده اند
سبزه ای دیگر نیست
رود را بنگر
کم آب و فضا را بنگر، یک جهان دل تنگی ست
یادت نیست! چه گل زاری بود گل باران
و چه قربانگاهی شد
همه جا سرها بی تن
همه جا تن ها بی سر
یادت نیست! نم نمی باران زد بردشت
سینه خاک درید
همه جا هم شد سبز
لاله زارانی سر زد از خاک
لاله زارانی که نگو
لاله زارانی که نپرس
لیک، غنچه ها را کشتند
همه گل ها را و درختان را هم
همه جا قبرستان شد
همه جا، ویران شد
و فراموشی می گوید
نه... همه جا می شود «آبادان»
وای من، غافل دل بی دردببین
یادمان رفته مگر!
دهکی نیست که «آبادان» نیست
« لعنت آباد » به هرشهر
« کافر آباد» به هر ده
« ملحد آباد» فراوان
جگرم می سوزد
جگرم می سوزد
ذهن هامان تنبل
ذهن هامان هرجائی
من دلم می خواهد فریاد زنان گریه کنم
لعنت شب برمن
لعنت شب برما
خفتن و خاموشی، شاید
بردن از یاد و فراموشی....
هرگز
7 ژانویه 1991

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲, شنبه

یادداشتهائی از سربی حوصلگی-2

کارازپایه خراب است
 مدتی است درباره اقتصاد چیزی نمی نویسم و حتی وبلاگ فکسنی ام نیاک هم هفته ها می شود که به روز نمی شود.البته که اخبار اقتصادی زیادی هست که هرروزه از گوشه و کنار می شنویم ولی دروغ چرا، دیگر نمی دانم به این اخبار چگونه باید عکس العمل نشان بدهم. سوء مدیریت به حدی است که دیگر مفید فایده ای نیست که بخواهی نشان بدهی اصول ومبانی اقتصادی که مورد قبول خودشان هم هست را به امان خدا رها کرده اندو بارمل واسطرلاب دارند مملکت داری می کنند. از یک طرف در کشور گل و بلبل خودمان که با همه ادعاهای خنده آور و مضحک احمدی نژاد، اقتصاد ایران حسابی پنجرشده است- درواقع پنجرتر شده است. هم تورم دارد از کنترل خارج می شود و هم بیکاری رو به افزایش است و هم رشد اقتصاد هم تعریفی ندارد. البته بازتاب این اوضاع خطرناک اقتصادی خودش را به صورت بحران سیاسی نشان می دهد. این روایت جن گیری و رمالی و « فتنه» نه تازه است و نه درایران تازگی دارد. آن چه که احتمالا تازگی دارد این که با همه دروغ هائی که همراه با سرکوب و بستن روزنه های خبری به مردم گفته اند، حالا رسیده اند به سر پل خر بگیری. « انقلاب» اقتصادی شان که قرار بود ایران را اقتصاد اول منطقه بکند، به صورت چاپ پول برای تحفیف پی آمدهای حذف یارانه ها درآمده است واز طرف دیگر، روزی نیست که درگوشه و کنار مملکت مفاسد اقتصادی تازه کشف نکنند ولی هم چنان مفسدهای گردن کلفت و پارتی دارمعرکه داری می کنند و کسی به آنها نمی گوید بالای چشمشان ابروست. نمونه می خواهید! به داستان دردآلود معوقه های بانکی بنگرید! خروارخروار ازبانکها وام گرفته اند و نه وثیقه ای درخورگذاشته اند و نه پولها را پس می دهند و حتی شماری از روحانیون هم فتوا داده اند که پرداخت جریمه دیرکرد « شرعی» نیست. خلاص. از سوی دیگر، روشن می شود همان حکومتی که قرار بود دست مافیا را قطع بکند، ایران را به صورت آوردگاهی برای گروههای متعدد مافیائی درآورده است. نه فقط اغلب پروژه های سوپر میلیاردی دولتی بدون طی مراحل قانونی همین حاکمیت، نصیب « سربازان با نام و گمنام» امام زمان می شود، بلکه جنابان مشائی و بقائی مگر چه کم دارند! کم می خورند یا دررکاب ولایت کم شمشیر زده اند! نه فقط پروژه 400 میلیاردی را با جهیدن از روی همه مراحل قانونی آن، به دوستان ورفقای خویش می دهند بلکه به عنوان سهام داران یک شرکت دیگر، زمین های بیت المال را بالا می کشند! دراین میان، وضعیت کسانی چون احمد توکلی و زاکانی و چند تای دیگر هم خیلی باعث انبساط خاطر می شود. معلوم نیست تا کنون در کدام جهنمی بودند که تا همین چند هفته پیش همراه با همین « منحرفین» دیگران را به همه چیز متهم می کردند و حالا درست مثل بچه ای که تازه زبان باز می کند درباره این « رفقای» سابق افشاگری می کنند. اسناد و مدارکی که رومی کنند به وضوح نشان می دهد که این افشاگری ها یک بعد امنیتی هم دارد. یعنی سربازان با نام و گمنام امام زمان هم دراین میان بی نقش نیستند. آخر این همه مدارک ازکجا به دست این حضرات افشاگررسیده است! درسایتی حتی دیده ام که فتوکپی چک ها را هم گذاشته اند که حرف بی سند نزده باشند! وکیل الدوله های مجلس هشتم هم تازه از خواب پریده و متوجه شده اند که احمدی نژاد و شرکا به طور غیر قانونی از صندوق ذخیره ارزی پول برداشت کرده و یارانه نقدی را پرداخته اند! تازه فهمیده اند که دولت به دیگراجزای قانون هدفمند کردن یارانه ها عمل نکرده است! آیا فهمیدن این قضایا خیلی دشوار بود که همین حضرات که طبق قوانین همین نظام وظیفه نظارتی دارند از دولت فخیمه درهمان موقع نپرسیدند که این 5000 میلیارد تومانی که قبل از بالارفتن قیمت ها بین مردم توزیع شده است از کجا آمده است! آن موقع نپرسیدند و روشن نیست که حالا به چه منظوری می پرسند! واما هرچه که ادعای دولتمردان باشد، واقعیت این است که درکنار این بحران فزاینده و خطرناک اقتصادی و مالی، نظام جمهوری اسلامی درهیچ دوره ای از زندگی سی و دوسه ساله اش به این میزان شکننده و درمعرض مخاطره نبوده است. به همین خاطر هم هست که درنتیجه این مشروعیت زدائی بیشتر از نظام، بخشی از نظام همه نیروهای خویش را بسیج کرده است تا با یافتن « دشمنانی» تازه کلیت نظام را از زیر ضرب خارج کند. ادعاهای کسانی چون مصباح یزدی و شماری دیگر از روحانیون بلند پایه و صاحب نفوذ رژیم- امثال جنتی- که درنماز جمعه و برمنابر و در مساجد هم چنان از « نفوذی ها» و « منحرفین» سخن می گویند به خوبی نشان دهنده این تلاش مذبوحانه حاکمیت است. بعید نمی دانم که درآینده ای نه چندان دور، « معجزه هزاره سوم» را دراین میان قربانی کنند ولی مشکل رفع نمی شود. بحران اقتصادی و مالی ایران جدی تر از آن است که دست پخت احمدی نژاد به تنهائی باشد! کار از پایه خراب است

۱۳۹۱ فروردین ۳۱, پنجشنبه

یادداشتهائی از سر بی حوصلگی-1

مستضعفین وال استریت
درسی سال گذشته، کم پیش نیامده است که وقتی صحبت از هزینه های اجتماعی وبهداشتی و آموزشی شد، مدافعان بازارآزاد درانگلیس و امریکا و دیگر کشورها به شکوه برآمده بودند که بابام جان، دولت نمی تواند دراین موارد هزینه کند. دردیزی باز است حیای گربه کجا رفته است؟
ولی وقتی رسیدیم به بحران سراسری، نمی دانم چه کسی جادوگری کرده بود که به ناگهان، همان آقای براون – نخست وزیرپیشین انگلیس- که به خاطر ده میلیون پوند و حتی کمتر، بیمارستانها بسته بود، به ناگهان بیش از یک تریلیون پوند ( 1000 میلیاردپوند) پول پیداکرده بود تا به « اقشار آسیب پذیر» بازارمالی که به قول خودش، مسبب این بدبختی اقتصادی هستند، « یارانه» بدهد!
البته از وضعیت امریکا هم غفلت نکنیم. وقتی ایالت نئوارلئان از طوفان کاترانیا منهدم شد، برای ماهها، حتی اجساد مردگان را هم جمع نکرده بودند. چون شهرداری منطقه « پول» نداشت و دولت فدرال هم که از این « بودجه ها» ندارد.
دربرخورد به بحران بزرگ و برای نجات « مستضعفین وال استریت» آقای بوش هم باید خواب نماشده باشد که درطول یک مدت کوتاه توانست 1800 میلیارددلار برای کمک به « مستضعفین وال استریت» هزینه نماید!واما جدی باشیم. نتیجه گیری اخلاقی این تجربه تلخ این است که دیدگاه اقتصادی حاکم در سی سال گذشته، درموارد متعدد دروغ و ناراستی تحویل مردم داد. پول بود و هست. منتهی، آن چه که نبود، مستضعفین وال استریت « محتاج» نشده بودند. حالا شما همین را مقایسه کنید با سیاست های ریاضت اقتصادی که دراغلب کشورها پیاده می شود. موقعی که وقت کمک دادن بود عمدتا مستضعفین وال استریت بهره مند شده بودند و حالا که زمان بازپرداخت آن ولخرجی ها رسیده است، معنی ندارد که هزینه ها را سر همه جمعیت سرشکن نکنیم!

۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

ازخود چرا ملول و دلگرفته نباشم؟

کامنت گزار محترمی به «چروک های گردن» من اشاره کرده است. دیدم بهتر است جوابش را بااین شعر بدهم
مویم سپید و چهره تکیده ست
اما هنوز دردرون درونم
مانند غنچه ای ناشکفته ام، درانتظار شکفتن و انفجار
مویم سپید و چهره تکیده ست
اما دردرون درونم
طفلم، طفلی که تازه دارد راه و رسم نوشتن را می آموزد
و داستان شیشه رنگین را می داند از بر
باری دگر، چه می دانم، هزار باردگر
دردام این فریب قدیمی دربند
دربند ظاهری تکیده و بیمارم
با آن که دردرون درونم گل زار غنچه هاست
و آن که درپس این چهره تکیده من
آرمیده ست طفلی ست تازه سال وسمج
آئینه وش و رودخانه صفت
که باسکون، با خستگی میانه ندارد
من می توانم روی بلندترین کوه
کوهی بلندتر از آسمان خدا
مانند سروسرافراز، نه، مانند سرفرازترین سرو
قد برافرازم
و برابرهای گریان وابرهای گریزان
چنگ بیندازم
و تلخی وتباهی وتنهائی را
با غیض و خشم
تف کنم بروی صخره و برگل سنگ
آری رفیق نیمه راه عزیزم
درخود، با خود، و درکنار خودم تنها نشسته ام
از خود چرا ملول و دل گرفته نباشم؟
23 مارچ 1994 استوک

۱۳۹۱ فروردین ۲۸, دوشنبه

دلتنگی

من به اندازه ی یک پیرزنی فاحشه تنها هستم
و به اندازه ی ابری گریان، غمگینم
و به اندازه ی آنان که مرا ازخدا می ترسانند
دل ناپاک
من دلم سخت گرفته ست
و زبیدادزمان دل رنجورم
من ز بی مهری یاران، همه تا نیمه ی راه
دائما درفکرم
من از این که همه صورتها
مثل یخ سرد است و چه شیشه بی روح
خسته ام، خسته و جان برلب
من از این سال شماری منحوس
فصل هایش همه افتادن برگ است و خزان
جان بیمارم
من دلم می پیچد
حالت قی دارم
و دلم می طلبد قی بکنم زندگی را
که نشسته ست به مانند غذائی مانده برروی دلم
حالت قی دارم
حالت استفراغ
من، به اندازه ی لبخند زنی فاحشه معصومم
و به اندازه ی یک پیرزنی فاحشه تنها هستم
من دلم سخت گرفته ست...
6 مه 1990