۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه

پرویز قلیچ خانی: کاپیتان تیم ملی فوتبال و سردبیر « آرش»:


چندماه پیش دوست عزیزی از من خواست برای 65 سالگی پرویز قلیچ خانی یادداشتی بنویسم که من این یادداشت را نوشتم. حالا می گذارمش اینجا. به خوبی خودتان ببخشید.


*******
پرویز را خیلی سال است که می شناسم، از سالهای اولیه دهه چهل ولی برای چند سال اول، او مرا نمی شناخت و این آشنائی ما یک سویه و یک طرفه بود. مثل اکثر نوجوانان هم سن و سال خودم درآن سالهای دور، فوتبال را دوست داشتم و به ویژه مسابقات تیم ملی را از دست نمی دادم و پرویز هم کاپیتان تیم ملی فوتبال بود. اگرچه هنوز هم به فوتبال علاقمندم ولی درباره آن دانش خاصی ندارم با این همه می دانم که پرویز اگر نه بهترین بازیک فوتبال ایران در تاریخ، به یقین یکی از بهترین بازیکن های فوتبال ایران بود.
این را گفتم تا برسم به اینجا که مرحله دوم آشنائی من با پرویز، اگرچه ریشه دراین گذشته داشت ولی خیلی سریع از آن گذشت و ماهیتی دگرگونه یافت. اگرچه گاه به مزاح اورا هم چنان « کاپیتان» صدا می کنم ولی پرویزی که درذهن من است، دراین سالها پرویزی است که بارسنگین نشریه « آرش» را به دندان گرفته است و « مدیر مسئول و سردبیر» آن است. اگرچه هربار که دیدمش مثل خودم می لنگد و یک جایش خراب است ولی چه توانی دارد این مرد!
اگرچه از همان شماره های اولیه آرش با نام مستطاب « بهروز امین» با آرش همکاری قلمی کرده ام ولی انصاف حکم می کند شهادت بدهم که پرویز و نجمه جان موسوی با « سردبیر» و« دبیرتحریریه» خواندن خویش برخویش جفا کرده و جفا می کنند. تا جائی که من می دانم « دبیرانی» نیستند تا پرویز « سر» شان باشد و به همین روال هیئت تحریریه ای هم نیست که نجمه دبیر آن باشد. بخش عمده و اساسی کارهای « آرش» را پرویز و نجمه می کنند، همین. به عنوان یکی از خوانندگان « آرش» به صدای بلند می گویم « بچه ها متشکریم». خسته نباشید.
و اما پرویزی که او هم مرا می شناسد، دروغ چرا، فکر نمی کردم این همه جان سخت و پرکار و پرتوان باشد. اگرچه اینجا و آنجا با هم اختلاف نظر هم داریم، ولی از وقت و انرژی و توانی که تقریبا یک تنه برای بر پاماندن «آرش» صرف می کند، هنوز هم چنان حیرت می کنم. اگرچه دردوسه سال اخیر، آرش سالی دو یا سه شماره بیشتر منتشرنمی شود ولی تازه ترین شماره های آرش- مثل من اندکی چاق شده اند- و هرکدام به اندازه یک کتاب 500 صفحه ای مطلب دارند ( حالا بماند که شماره بی نظیر و منحصر به فرد 100 ، حداقل به اندازه 1500 صفحه مطلب برای خواندن دارد) و سازمان دهی این همه مطالب، تماس گرفتن با آدمهائی که هریک در گوشه ای از این چهان پهناور پراکنده اند، دریافت به موقع مطلب، صفحه بندی و تنظیمات دیگر و کوشش برای حفظ روال منطقی نوشته ها کار دشواری است که دروجه عمده- اگر نه بطور کامل- با شایستگی و کاردانی بوسیله پرویز انجام می گیرد. البته این نجمه ی ناقلا هم کم زحمت نمی کشد. آقای من، بانوی بزرگوار نجمه، ممنون از این همه زحمت.
البته که « آرش» مثل هرچه دیگری دردنیا عیب و ایراد خودش را دارد ولی حالا دیگر به عنوان یک نشریه وزین و معتبر و از این دو شاید مهم تر ترقی خواه و رو به آینده جا افتاده است و بخش عمده آن را مدیون زحمات مشترک پرویز و نجمه است. البته که پرویز هم مثل همه ما، گاه حرف کسی را گوش نمی کند – و این البته که خوب نیست- و البته که آرش هنوز هم می تواند خیلی بهتر بشود- و حتما خواهد شد، ولی زحمت های پرویز برای تداوم و بهبود کیفیت « آرش» به عنوان نشریه ای تاثیر گذار قابل کتمان کردن نیست. باشد که پایدار بمانی پرویز جان.
اگرچه در نوشتن – به گمان من- کمی تنبلی می کند ولی درباره مسایل سیاسی- بخصوص سیاست ایران- شناخت و دانش بسیار خوبی دارد. اگرچه دیدگاههای سیاسی خود را دارد ولی تا جائی که من می دانم وابستگی حزبی و سازمانی ندارد و همین خودش خیلی خوب است. تاجائی که خبر دارم هرکس و هر سازمان آزادی خواهی که درمقابل استبداد و خودکامگی حاکم برایران باشد، می تواند روی حمایت پرویز حساب کند و این هم خصلت بسیار پسندیده ای است که قوم گرا نیست و به آزادی برخوردی اخلاقی ندارد.
باراولی که پرویز را درلندن دیدم هیچ وقت از خاطرم نمی رود. پرویزی که در خاطره داشتم کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران بود با آن گل تاریخی اش به تیم فوتبال اسرائیل، نه چندان قد بلند ولی سریع و چالاک، و حالا، پرویزی را می دیدم که مانند خودم به مثل پنگوئن ها راه می رفت و اگرچه با شور وشوق حرف می زد ولی مطمئنم که اگر هم می خواست ، دیگر نمی توانست به کسی گل بزند.
باراولی که پرویز در سفری به لندن به خانه من آمد و با پسر بزرگم که یکی از طرفدارن سینه چاک تیم فوتبال « آرسنال» است روبرو شد با او آن چنان رفیقانه و مهربانانه و با مهرو تواضع سخن گفت که پس از بازگشت پرویز به پاریس، این « پسر انگلیسی» من، با تعجب از من پرسید« بابا تو مطمئنی پرویز که این همه خاکی و بی تکبر است، به واقع کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران بود؟».
دیدم چه جوابی بدهم بهتر از این، گفتم آره بابا جان، ولی این حرفها به کنار، پرویز ، بیست سالی است که سردبیر « آرش» است....
دهم اکتبر 2010- لندن

۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

تناقضات « جهانی کردن»

درجائی خواندم که « جهانی کردن» و « دموکراسی» با هم جمع شدنی نیستند. اگراین ادعا درست باشد برسرافاضات مدافعان جهانی کردن چه می آید؟ از آن گذشته « جهانی کردن» با « دولت ملی»Nation State هم جور درنمی آید. دربهترین حالت این سه را با هم نمی توان داشت. شما چه فکر می کنید؟ اگراین تناقض وجود دارد راه برون رفت کدام است؟

۱۳۹۰ خرداد ۲۷, جمعه

دل نگرانی های من برای ایران:

بارآخری که چند هفته ای در ایران بودم تابستان 2003 بود یعنی 8 سال پیش و اگرچه 8 سال پیرتر شده ام ولی هم چنان این دل بی قرار من درایران است. ازخیابان های تهران می روم به میدان فوزیه سابق و بعد ازجلوی بیمارستان بوعلی سابق رد می شوم می رسم به نارمک و بعد تهران پارس و جاجرود و سرانجام می رسم به آمل دوست داشتنی. حرصم می گیردچون 8 سال پیش که اندکی کمتر پیربودم درخیابانهایش گم می شدم حالا که دیگر جای خود دارد. از آمل هم می روم بابل و بعد ازهمین راه رفته برمی گردم و سرراه برگشتن به تهران، می روم کندلو منزل عمو وروی ایوانش می نشینم و زل می زنم به کوه دماوند که درست روبروی من است. آن زیرپا هم رودخانه هرازکه هنوزهم دهانش کف کرده است و هم چنان مثل هزارسال پیش برصخره و سنگ می کوبد و راه باز می کند تا به مادرش، دریا، برسد. وبعدانگارکه ازخوابی سنگین بیدارشده باشم می بینم ای دریغ که درگوشه اتاقم در لندن نشسته و دارم وب گردی می کنم و بعد دلم بیشتر می گیرد. نمی دانم- می دانم ولی نمی گویم- باهنر دارد به کی متلک می گوید که « با خودخواهی، لجاجت، خودرایی و خودکامگی نمی توان کشور را اداره کرد» اگرکسی دارد این کشوررااداره می کند پس چرا این گونه فرمان بریده است! درجای دیگر می خوانم احمدی نژاد می گوید « حتی یک نفر در ایران محتاج نان شب نیست». به خودم می گویم خدا کند آقای احمدی نژاد ترک عادت کرده و راست گفته باشد. می خواهم خوشحالی بکنم ولی چشمم می افتد به این عکس ودلم می خواهد فریاد بزنم















می بینم، ای دل غافل! نه ترک عادت موجب مرض است. این آدم نمی تواند راست بگوید این کودک هم لابد برای تفریح این جا نشسته و دارد مشق اش را می نویسد!

وقتی انفلوآنزی مرغی نبود، بیمارستان ها بیماررا دربیابان رها کرده بودند ( نه فقط درتهران که درسایتی خواندم که درچند شهر دیگر هم) حالا که این صاحب مرده هم آمده است که دیگرواویلا. و بعد می رسم به این خبرکه « در حادثه خمینی شهر اصفهان، 14 تن از اراذل و اوباش با ورود به باغ شخصی قربانیان، به زنان حاضر در یک میهمانی در مقابل چشم همسرانشان تجاوز کردند»، «دو متجاوز که با لباس نیروی انتظامی زنی را از منزلش در حوالی نیشابور ربوده و به او هتک حرمت نموده بودند اعدام شدند»، «یک متجاوز به عنف در کرمان به دار آویخته شد» و اخبار جسته و گریخته از دانشگاه فردوسی مشهد حکایت از تجاوز و ضرب و شتم یک دختر دانشجو در پردیس این دانشگاه داشت، در تهران نیز یک روحانی غيرتمند که برای دفاع از یک دختر جوان با تعدادی از اراذل و اوباش درگیر شده بود به شدت مصدوم و روانه بیمارستان شد.» و بعد وکیل الدوله ای ادعا می کند که می خواهند « جمهوری اسلامی» را بد نام کنند. نه خیرقربان هیچ توطئه ای دربین نیست. واقعیت این است که دولت فخیمه به قول سعدی بزرگوار سنگ ها را بسته و سگها را رها کرده است وهمین شاهکار حکومتی دارد بار می دهد! و بعد می رسم به دودوزه بازی ها بانک مرکزی با سرنوشت مالی واقتصادی مملکت که به عمد کوشیده اند هم قیمت سکه بالا برود و هم قیمت ارزتا بتوانند برای دولت « مهرورز» کسب درآمد ریالی کرده باشند تا بتواند آن برنامه ورشکسته هدفمند کردن یارانه ها را پیاده کند. حالا برسرتورم دراین اقتصادی که به واردات روزافزون معتاد شده است چه می آید و یا زندگی اقتصادی تتمه صنعت گرانی که باقی مانده اند به چه صورتی درخواهد آمد به این حضرات چه ربطی دارد! اگرچه دون کیشوت وار شمشیرهای چوبین را از رو می بندند که 24 ساعته فلان می کنیم و بهمان ولی شواهد چیز دیگری نشان می دهد. هم دلار از 1200 تومان فراتررفته است و هم پوند کمر 2000 تومان را شکسته است! از سوی دیگر، آن چنگ و پنجول کشیدن بالائی ها هم چنان ادامه دارد. هم احمدی نژاد مجلس را به سخره می گیرد و هم مجلس نشینان برای وزیر تازه خط و نشان می کشند. خوب آن روزهائی که حکومت فخیمه یک دست شده بود این دست شان به آن دست شان می گفت فلان نخور حالا که آن یک دستی هم وجود ندارد بدیهی است که به قول آن بابا « اقتصاد» دیگر واقعا مال خر می شود!


مگر این که خدا خودش به داد برسد. از بندگان روسیاه خدا چه کاری بر می آید.

۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

نوبل یا اسکار برای فساد مالی درایران

من فکرمی کنم اگر نوبل و یا اسکار فساد داشتیم باید این را می دادیم به کشورعزیزمان ایران و به خصوص به جمهوری اسلامی. روز و هفته ای نیست که آدم غافلگیر نشود . تقریبا هیچ اداره ووزارت خانه ای هم نیست که از این بواسیر فساد درامان مانده باشد. البته از آن چه که دراین هفته ها درپیوند با مشائی و بقائی و دیگران افشا شده است می گذرم- چون بوی گند آنها هنوز تازه است - ولی دراینجا می خوانیم که مدیرعامل پیشین ایران خودروو جمعی از مدیران آن به اتهام « جعل و خیانت درامانت» دستگیرشده و زندانی شده اند (1). دراینجا می خوانیم که مدیر عامل سابق شرکت دخانیات و یکی از معاونان اوبه « اتهام تصرف غیر قانونی دراموال و وجوه دولتی» محاکمه و محکوم شده اند(2) . دراین جاهم باخبر می شویم که رئیس، معاون و مسئول دایره ارزی بانک سپه شعبه مرکزی قزوین که بااهمال خود باعث شدند تا یک کلاه برداری چندین صد میلیاردریالی ( بیش از 840 میلیاردریال) به ثمربرسد به زندان و پرداخت یک میلیون تومان جریمه محکوم شدند(3). خبردست اول ندارم ولی حتم دارم که رئیس کج دست بانک صدها برابر- اگرنه بیشتر- این جریمه رشوه گرفته بود. یعنی متاسفانه مبارزه با فساد ما هم به آدمیزاد نرفته است! این طوری که دولت فخیمه و مقامات قضائی مشوق فساد شده اند تا این که با آن مقابله کنند! به قول دوستان اقتصاد خوانده من، این نمونه بارز یک مورد Moral Hazard است که اگر بخواهم درک خودم را ازاین مقوله به فارسی ساده که یک آدم معمولی مثل خودم می فهمد بیان کنم، یعنی، ای مفسدین محترم: بفرمائید مشغول باشید، یا شما را نمی گیریم یا اگر هم بگیریم، مجازاتی می دهیم که حتی مرغ فسنجان شده هم به خنده می افتد!
رئیس بانک بین المللی توسعه در کاراکاس - شعبه خارجی بانک توسعه صادرات ایران- که یک نفر ونزوئلائی است لابد دیده درایران رئوسا و مسئولان هروقت هوس بکنند اموال دولتی را بالا می کشند و اتفاق عجیبی هم نمی افتد، او هم تشویق شد ولی فعلا « به علت نادرست بودن برخی ارقام پرداختی با موجودی بانک » بازداشت شده است(4) . دو تا آقای نسبتا نامحترم و یک خانم نامحترم تر شرکتی تاسیس کرده و بعد ازیکی از شعب بانک ملی هم بیش از 4 میلیون دلار کلاه برداری کردند یعنی بیش از 47 میلیاردریال اعتبار گرفته و بعد بنجل و آشغال وارد ایران کردند که اصلا با این اعتبار اخذ شده جوردرنمی آمد(5) . سه تن از مسئولان بانک کشاورزی به همراه رئیس هیئت مدیره شرکت آرد تهران باخترو چند تن دیگر، از بانک کشاورزی هم بیش از 20.5 میلیون دلار( اندکی کمتر از 25 میلیاردتومان) کلاه برداری کردند(6)
این قطعه را هم بطور کامل از یک گزارش رسمی نقل می کنم چون به گمان من، به وضوح نشان می دهد که بدون داشتن رابطه با « ازمابهتران» نمی توان به این صورت کلاه برداری کرد. خودتان بخوانید.
«شعبه 69 دادگاه تجدید نظر استان تهران حكم قطعی متهمی دایر بر تحصیل مال از طریق نامشروع به میزان صد و پنجاه و چهار میلیارد و پانصد و شصت و هفت میلیون و هفتصد و نود هزار و پانصد و هفده تومان (517/790/567/154تومان) را صادر كرد. محكوم علیه با تشكیل شركت های صوری و با استفاده از فاكتورها و اسناد غیر واقعی به صورت غیر قانونی اقدام به اخذ مبالغ هنگفتی از چندین بانك كرده است.
بر اساس این گزارش، با اعلام شكایت اداره حقوقی بانك های ملی، سپه، ملت، صادرات، كشاورزی، تجارت و رفاه كارگران پرونده این متهم در دستور كار مجتمع قضایی امور اقتصادی قرار گرفت و با صدور كیفر خواست در دادسرای ویژه امور اقتصادی به شعبه 1192دادگاه عمومی تهران ارجاع و درنهایت شعبه 69 دادگاه تجدید نظر استان تهران رای صادره رابه صورت ذیل اصلاح و تأیید كرد: مهرداد صفری فرزند غلامعلی شغل ازاد به اتهام تحصیل مال از طریق نا مشروع به تحمل یازده ماه حبس تعزیری و رد مال به مبالغ سیصد و شصت و شش میلیارد و یكصد و چهل و شش میلیون و هفتصد و بیست و شش هزار پانصد وبیست و هشت ریال (366.146.726.528 ریال ) به بانك ملت ، یكصد و هشتاد و نه میلیارد و هشتصد و پنج میلیون ودویست وسی ویك هزار ویكصد و چهل و دو ریال (142/231/805/189 ریال ) به بانك صادرات، ششصد و هفتاد و هفت میلیارد و هشتاد و سه میلیون ریال ( 000/000/083/677 ریال ) به بانك ملی ، هشت میلیارد و دویست و هفتاد میلیون ریال ( 000/000/270/8 ریال ) به بانك رفاه كارگران، یكصد ونود و هشت میلیارد و سیصد و هفتاد و دو میلیون و نهصد و چهل و هفت هزار و چهار صد و نود وچهار ریال (494/947/372/198 ریال ) به بانك سپه، نود و چهار میلیارد و پانصد میلیون ریال (000/000/500/94 ریال ) به بانك كشاورزی، محكوم شد»(7) .
ولی جای نگرانی نیست آقای احمدی نژاد همین چند روز پیش خاطرجمعمان کردند که «عدد دقیق مفسدان اقتصادی 312 نفر است که ما پرونده همه این افراد را با تخلفاتی که مرتکب شده اند به دستگاه قضایی فرستادیم اما اینکه چه کسی تخلف کرده یا نکرده است تشخیصش بر عهده قاضی است زیرا ما در این زمینه مرجع قانونی نیستیم بلکه مرجع قانونی دستگاه قضایی است»(8)
این بار خبرندارم ولی دفعه قبل که احمدی نژاد درباره لیست 250 نفره ای که به قوه قضائیه فرستاده بود اطلاع رسانی کرد، رییس سازمان بازرسی کل کشور گفت، « دراین خصوص قوه قضائیه به موقع پاسخ خواهد داد اما آنچه که مشخص است درپرونده این 250 نفر چیزی به نام مفسد اقتصاد موجود نیست».(9)
بعید نمی دانم که این حکایت فساد مالی درایران هم توطئه استکبار جهانی باشد!








(1) http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=9003161097
(2) http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=9003160946
(3) http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1328938
(4) http://khabaronline.ir/news-155441.aspx
(5) http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1328938
(6) http://www.ghest.net/NewsDes.jsp?NewsID=88121701&CategoryID=Untitled
(7) اصل مطلب درسایت قسط آمده است ولی الان ھرچھ کردم انترنت این موسسھ قطع بود و نتوانستم آدرس اش را دراینجا بگذارم.
(8)http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1329983
(9) http://alef.ir/1388/content/view/102862/

۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

سروکاشمر

دوستی این شعررا که حدس می زنم باید از حمید مصدق شاعر فقیدباشد برای من فرستاده است که می گذارمش اینجا


سرو کاشمر

گفتند با خليفه ي خودسر
از سرو کاشمر
وز اعتقاد مردم ايران
از نذر و بذل و بخشش آنان
در پاي سرو
در خشم شد خليفه و فرمان داد
تا سرو کاشمر را
از بن برآورند
و قهر و خشم مردم کشور را
به هيچ نشمرند
باري، خليفه ي بغدادي
آن برگزيده شيوه ي شدادي
بر باد رفت
حتانام خليفه ي خودخواه خودپرست
از ياد رفت
امادر کاشمر هنوز
در ذهن هر خردور ايراني
سروي به پاست
آن سروسرفرازتر
از هر چه سروپابرجاست

مصدق

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

ساده انگاری در عرصه ی اندیشه

باشرمندگی و پوزش از « سارا» که حق به جانب اوست. امیدوارم این غفلت وتنبلی و تن پروری را برمن ببخشایند.


مشكلاتی كه بر سرراه رسیدن به یك درك همه جانبه از مصائب اقتصادی ما وجوددارد باعث شده كه شماری از صاحب نظران ما، مبلغ آرا و عقایدی باشند كه اگرچه رهگشا نیستند ولی به آسانی می توانند، به صورت تنگناهائی اضافی بر سرراه رسیدن به دركی معقولانه از این مشكلات در آیند.
در این تردیدی نیست كه جامعه و اقتصاد ایران با مشكلات و مصائب بیشماری روبروست. در عرصه های فرهنگی نیزمحدودیت های دست و پا گیر فراوان است. اولین نكته ای كه باید گفت این كه این مشكلات ومصائب یك شبه پیدا نشده اند و از آن مهم تر راه حل های ساده و یك شبه و بی درد و حتی كم درد ندارند. اگر نیروهای مان را برای یافتن راه های برون رفت بسیج كنیم و اگر شرایط را برای شكوفائی همه ی استعدادهائی كه در ایران- یا در میان ایرانیان در بیرون از ایران- هست و كافی هم هست، آماده نمائیم، دلیلی ندارد كه این بسیج همگانی در بر طرف كردن این مصائب ناموفق باشد. این كار از سوئی، حوصله و پشتكار می خواهد وازسوی دیگر به صداقتی چشمگیر محتاج است كه بدون پرده پوشی ضعف ها را شناخته و برای برطرف كردنشان به چاره جوئی بر خیزیم. ما در عرصه ی‌ اندیشه اقتصادی، چه در سطح كلان و چه در سطح خرد، اشكالات بسیار اساسی داریم. در حوزه مسئولیت پذیری و وظیفه شناسی، ایراد های بسیار اساسی به ما وارد است. در عرصه های فرهنگی نیز قضا و قدری، منفعل و غیر فعال، كار امروز به فردا بیانداز، پیرو فلسفه ی از این ستون به آن ستون فرج است، مخالف برنامه ریزی و نظم ستیز، و بسیار چیزهای دیگر هستیم. و اگرچه تا به همین اواخر، حتی همین حداقل را نیز نمی پذیرفتیم ولی، واقعیت های زمنیی بسی سخت سر و جان سخت تر از توهمات ناشی از خود شیفتگی ما بود كه « هنر نزد ایرانیان است وبس». باری برای مقابله با این مجمومه ی‌ كوشش های ارزنده ای آغاز شده است كه گرامی است و محترم ولی، گاه هم چنان همان ساده اندیشی است كه سر بر می زند.
به عنوان یك نمونه، عدم تكامل سرمایه سالاری را در ایران در نظر بگیرید.
اگر بخواهیم به طور جدی در باره ی این عدم تكامل ریشه یابی بكنیم،‌ باید وضعیت ایران را حداقل در 200 سال گذشته مرور بكنیم تا بتوانیم به این پرسش پاسخ شایسته بدهیم. ولی شماری از صاحب نظران چه می كنند؟ می خواهند میان بری تاریخی بزنند، یعنی، همه ی داستان و روایت بدبختی اقتصادی ما به همین 50 سال گذشته محدود می شود . شاید این روایت، برای ذهن های ساده اندیش بسی جذاب هم باشد، ولی پاسخ شایسته به این پرسش با این شیوه كار به دست نمی آید.
به عنوان نمونه، داشتم اتاقم را از روزنامه های قدیمی پاک می کردم. رسیدم به چند شماره از روزنامه مرحوم « خرداد». دیدم، آقای موسوی حجازی در سلسله مقالاتی در روزنامه مرحوم « خرداد» می كوشد «باورهای نادرست در اندیشه رشدوتوسعه» را باز بشناسد، كه كار بسیار مهم و محترمی است. ولی از همان ابتدا پروژه ایشان روشن می شود وقتی آغاز می كند با این عبارت كه: « پدیده ی بزرگ و ناشناخته جامعه ی معاصر ایران ورود فلسفه ی اجتماعی اقتصادی ماركس به ایران در شرایطی بود كه» و بعد، این ورود هم زمان شد با وضعیتی كه « هیچ فلسفه ی اقتصادی اجتماعی نوین دیگری در جامعه مطرح نبود و مباحث دینی و فلسفه های كهن در محدوده ی‌ خاص تدریس می گردید».و بعد، می رسیم به عمده ترین نكته این بررسی،‌ «اقتصاد جامعه معیشتی است و پرولتر و سرمایه داری وجودندارد و بنابراین مانع عملی و تجربی برای شناخت این فلسفه در میان نیست و ساختار منطقی آن مناسب برای فعالیت ذهنی روشنفكران می شود وبنابراین جنگ روشنفكران به طرفداری پرولتر جنگ دون كیشوت نامدار است». و از آن هم جالب تر، این كه « فكر كردن به اصطلاحات ماركسیستی در عادت های ما جای گرفت» با دو نتیجه ی عمده:
« افكار ماركس و دیگر دگرگون طلبان غربی ابزار خوبی برای مبارزه با فرنگیان شدند» و اگرچه بطور طبیعی رفاه طلب بودیم ولی به دلیلی كه روشن نیست، « عادت فكری به منطق ماركسیسم نگذاشت نظام اقتصادی سرمایه داری كه لازمه ی تولید صنعتی است در جامعه ی ما رونق بگیرد. ناچار به كمك پول نفت و نظام دلالی زندگی نوین خود را سروسامان دادیم.». و ناگفته روشن است كه « هنوز هم» همان « باورهای غلط مانع بزرگ پیشرفت و توسعه ما است» و بعد التماس دعائی است از پژوهندگان كه باید «به جای تبعیت از این عادت های فكری به مبارزه با آن برخیزند». باشد، حرفی نیست. ولی با تحلیل هائی از این قبیل، این سئوال بی جواب می ماند كه اگر «عادت فكری به منطق ماركسیسم» نگذاشت نظام سرمایه داری در ایران رونق بگیرد، علت رونق نگرفتن سرمایه داری در ایران قرن نوزدهم كه ما این عادت را نداشتیم، چه بود؟ یعنی می خواهم بر این نكته دست بگذارم كه علل پا نگرفتن سرمایه داری در ایران، بسی قدیمی تر و پرسابقه تر از رسیدن «عادت فكری به منطق ماركسیسم» به ایران است. از آن گذشته، دوره ی حكومت پهلوی را دوره ی اقتدار عقاید ماركسیستی در ایران دانستن، برای نسل برآمده از انقلاب بهمن 1357 كه در آن دوران هنوز به دنیا نیامده بوده و یا كم سن و سال تر از آن بود كه چیزی به خاطرش مانده باشد، شاید پذیرفتنی باشد، ولی برای میان سالان و كسانی كه در آن سالها نیز دستی از دور و نزدیك بر آتش و در آتش داشتند، این ادعا،‌ به واقع استعاره ای ناهنجار از بازنویسی و دوباره نویسی تاریخ مدرن ماست. وقتی مدافعان سلطنت خودكامه پهلوی به بی حافظگی تاریخی ما دل می بندند و به آن زیادی تكیه می كنند، تعجب بر انگیز نیست، ولی با این دست تحریفات تاریخی باید به جد به مقابله بر خاست. این شیوه ی باز نویسی تاریخ مدرن ما اگر به قصد و غرض های خاصی نوشته نشود، بدون تردید كوششی است برای تبرئه ی همه ی محدودیت ها و سركوب های آن دوران كه همه ی‌ مختصات بی حافظگی تاریخی را در خود نهفته دارد. . قانون 1310 و قوانین دیگری كه در دوره ی محمد رضا شاه به مجموعه ی قوانین اضافه شد، و محدودیت های روزافزون، به خصوص در سالهای پس از كودتای ننگین 28 مرداد سال 1332 بر علیه حكومت قانونی دكتر مصدق، زنده تر و دامن گسترتر از آن بودند كه كتمان كردنی باشند. دوستان نه فقط، به تاریخ سازی رو كرده اند بلكه به طور ناخودآگاه، برای دوره ی‌ حاكمیت خودكامه ی شاه نیز مختصاتی می تراشند، كه سزاوار نیست. در آن دوره ای كه قراراست دوران پاگرفتن این عقاید در عرصه های فرهنگی ایران باشد، به یاد دوستان می آورم كه محرمعلی خان و پادوهایش داستان های مضحكی از سانسور و بستگی جامعه به نمایش گذاشته بودند كه به راستی حیرت انگیز بود. آن روایت، « تیر مژگان تو به قلب من كارگر افتاد»، وقتی به دست حضرات مدعی العموم عقیدتی مردم رسید، به صورت « تیر مژگان تو به قلب من عمله افتاد» در آمد ولی دوستان، چنان داستان هائی از اوضاع ایران در آن سالهابه دست می دهند، كه به راستی پیوندی با واقعیت آن سالها ندارد. نویسندگان مذهبی و غیر مذهبی فقط به خاطر بیان عقاید خویش به زندان گرفتار می آمدندو كنترلی كه بر ابزارهای مبادله افكار عمومی وجود داشت، عیان تر از آن بود كه قابل رویت نباشد.
با این همه،‌ این ادعا كه عادت فكری به منطق ماركسیسم نگذاشت ایران سرمایه داری بشود و برای ما، نظام دلالی به ارمغان آورد، به راستی ادعای حیرت انگیزی است كه به سختی می تواند جدی گرفته شود. شما به اقتصاد ایران در تمام طول قرن نوزدهم بنگرید، چیزی جز دلالی ودلال مسلكی و انگل پروری در آن نمی بینید. در همه ی طول تاریخ ایران، مالكیت خصوصی درایران امن و امان نبوده است. حتی در سالهای پس از مشروطه كه كشور صاحب قوانین مدون شد، مگر به آن قوانین عمل كرده بودند. رضا شاه با مصادره ی اموال و زمین های زمین دراران به صورت بزرگترین زمین دار كشور در آمد. آن واقعیت ها ی غیر قابل انكار و غیر قابل چشم پوشی چه ربطی به ماركسیسم یا هر مكتب فكری دگرگون طلب دیگر دارد؟ هرچه كه عوامل بیرونی در بدبختی های ما نقش داشته باشند، در عرصه اندیشه، به قول معروف، هر چه كرده ایم خودمان كرده ایم كه لعنت بر خودمان باد. بیهوده كاسه و كوزه ها را بر سر دیگران نشكنیم كه مسئولیت گریزی های ما در برابر تاریخ تا به همین جا، برای هفت پشتمان نیز كافی است.مگر به عصر و زمانه ی فتحعلیشاه قاجار كه عكس نقاشی شده ی آن پادشاه عیاش و خوش گذران، آن ریش بلند كوتاه عقل را بر سر در ها می گذاشتند و همگان بسته به تنگی و گشادی جیب می بایست، به « پیشگاه قبله ی‌ عالم» پیشكش تقدیم نمایند، هم ناشی از ماركسیسم ودیگر افكار دگرگون طلب غربی بود؟ بر آنچه شاهان و حكمرانان و دیگر قدرت مندان ریز و درشت در تمام طول تاریخ ایران می كردند، به غیر از مخرب ترین شیوه ی‌ كار دلالی و انگل پروری چه نامی می توان نهاد؟‌ مگر در زمان ناصرالدین شاه كه هنوز افكار ماركسیستی به ایران نیامده بود، سرمایه و سرمایه داری محترم و مصون بود؟ تاریخ سازی و تاریخ پردازی نیز حد و اندازه ای دارد.
پیشاپیش می دانم كه شماری از دوستان به جای بر خورد به موضوع مورد بحث، برای شخص نگارنده شناسنامه سیاسی صادر خواهند كرد - این هم یكی از چند بلیه ایست كه در ایران سابقه ای طولانی دارد. مگر فردوسی و حلاج و صدها فرزانه دیگر با همین پاپوش دوزی ها روبرو نبوده اند؟ - بكنند. از دست من که درمقابل این بزرگان حتی پشه ای هم نیستم، در برابر این برخورد مخرب و غیر كارآمد چه بر می آید؟ غیر از این كه به یاد این دوستان بیاورم كه آزادی طلبی نمی تواند فقط در عرصه ی‌ حرف باقی بماند. در عرصه ی حرف و ادعا، ما هرگز در ایران مستبد و دیكتاتور نداشتیم، ولی معیار قضاوت عمل افراد است نه حرف و ادعایشان. قصدم هم به هیچ وجه دفاع از ماركسیسم یا هیچ مكتب نظری دیگری نیست - گرچه می دانم به چنین كاری متهم خواهم شد- ولی هدف من مقابله با كج اندیشی است. اگر در 50 سال پیش می توانستیم بدون توجه به شیوه ی‌ اندیشیدن در عالم هپروت خودمان سیر كنیم كه چنینیم وچنان، امروز كه با شرایط تاریخی متفاوتی روبرو هستیم، دیگر نمی توان همان خاصه خرجی ها را كرد. در شرایطی به بازنگری خویش پرداخته ایم كه جمعیت كشور از 70 میلیون بیشتر شده است. 60 درصد آن هم نیروهای جوان هستند که بسته به شیوه نگرش ما به این نیروها هم می می تواند نیروی لایزالی باشد برای تغییر و تحول مثبت درایران و هم این که می تواند به صورت یک بمب هراسناک دربیاید. واقعیت این است که این جوانان هم امكانات آموزشی و بهداشتی می خواهند و هم كار و مسكن و هم هزار نیاز معقول و ضروری دیگر دارند. بدون تعارف و بی پرده پوشی باید گفت كه ما اكنون به واقع روی یك بمب هیدروژنی بسیار قدرتمند نشسته ایم و اگر به این واقعیت ها كم توجهی كنیم- که متاسفانه می کنیم- بعید نیست وضع به صورتی در آید كه نه از تاك نشانی بماند ونه از تاك نشان.
پس، این وضعیت جدید، شیوه ی تازه ای می طلبد. و منظورم از شیوه ی تازه، این است كه باید با خودمان به گسترده ترین صورت ممكن صادق و صمیمی باشیم و بدیهی است كه كسی كه با خود صادق نباشد، و به خودش دورغ بگوید، بی گمان به همگان دروغ خواهد گفت وبه اندك غفلتی از سر دیگران كلاه برخواهد داشت. ولی زمانه ی ما، به راستی زمانه ی خطرناكی است. اوضاع مالی مان كه با همه ی دلارهای نفتی، تعریفی ندارد. این كه هنوز از مقدار واقعی بدهی خارجی كشور خبر نداریم، لابد حكمتی دارد، ولی فشارش بر روی بخش های اقتصاد كه هست. این كه ارقام قابل وثوق از میزان واقعی بیكاری - بیكاری عریان و پنهان - نداریم، پی آمدهای مخرب آن را تخفیف نمی دهد. تنها نتیجه ی حتمی بی اطلاعی، ناتوانی ما در برنامه ریزی برای رفع این مشكل است. البته می توانیم هم چنان یقه استعمار پیر انگلیس را بگیریم و یا به امپریالیسم امریكا بد و بیراه بگوئیم ولی چنانچه شیوه ای دیگر در پیش نگیریم، ریشه های مشكلات و مصائب اجتماعی واقتصادی ما دست نخورده خواهند ماند و شاخ و برگ بیشتری خواهند زد.
پس در ریشه یابی علل پانگرفتن سرمایه داری در ایران، یا در وارسیدن علل گستردگی فرهنگ دلالی و دلال مسلكی، تولید گریزی و نظام اقتصادی انگل دوست، كمی جدی تر باشیم ریشه ای برخورد كنیم. تردیدی نیست كه هم استعمار پیر انگلستان در رساندن اوضاع ایران به این وضعیت فعلی نقش داشته است وهم امپریالیسم امریكا، ولی حق نداریم به بهانه وارسیدن نقش این عوامل، بررسی نقش خودمان را ماست مالی كنیم و جدی نگیریم. به همان صورتی كه محق نیستیم كه به بهانه وارسیدن نقش خویش، از بررسی این عوامل شانه خالی كنیم. بی گمان درست است كه علل اولیه عقب ماندن ما از جوامع سرمایه سالاری اروپا، عوامل داخلی و درون ساختاری بوده اند، ولی، این سخن درست را نباید تابه آنجا كش داد كه در نظر نگیریم كه از زمان آن بریدگی اولیه نه اوضاع جهان ثابت ماند و نه ارتباطات ما با دنیای بیرون از خودمان. وارسیدن هرچیز به جای خویش و پرداختن به هر عامل تا سرحد ضرورت باید راهنمای ما باشد.