۱۳۸۷ اردیبهشت ۸, یکشنبه

صادرات قلابی!!

یکی از مسایلی که بارها از سوی دولت مهر ورز و حامیان اش به عنوان شاهد موفقیت اقتصادی دولت مطرح می شود، رشد صادرات غیر نفتی از ایران است. ارقام و آماری هم ارایه می شود. حالا بماند که در یکی از این دفعات، حتی داد آقای وزیر هم در آمد که آمارهای صادرات غیر نفتی واقعی نیست ولی اعتراض اش به این بود که آمارصادرات نفتی و گازی را هم چپانده بودند در درون آمار صادرات غیر نفتی و باعث بزرگنمائی صادرات غیر نفتی ایران شده بودند.
حالا رجا نیوز که یکی از سایت های شدیدا طرفدار دولت مهرورز است، بعد دیگری از این تقلب آماری را برملا کرده است. به گفته این سایت نزدیک به دولت مهرورز اختصاص جوایز صادراتی « موجب افزایش صادرات صوری و غیرواقعی شده و آمار صادرات غیرنفتی را نیز تحت تأثیر قرار داده است».اگر ادعاهای این سایت درست باشد، وضع به واقع خراب تر از آن است که به نظر می رسد. فقط ازگمرگ خرمشهر، یک میلیارد و 200 میلیون دلار « صادرات جعلی و صوری» ثبت شده از جمله قراراست 400 میلیون دلار صادرات سنگ صورت گرفته باشد که به قرار اطلاع، اصلاچنین صادراتی وجود خارجی نداشته است.
البته از گمرک کرمانشاه هم اطلاعاتی در باره صادرات جعلی داریم.
یاد داستان آن دو تا برادر می افتم که برادر کوچکتر برخلاف راهنمائی های برادر بزرگتر اهل قمار بود و برای کتمان کار، به همسرش رشوه می داد. هرشب که دیر به خانه می رفت برای این که همسرش جریان را به برادر بزرگتر خبر ندهد، به زنش می گفت، ببین امشب مثلا دویست تومان برنده شده ام حالا بیا این صد تومان هم سهم تو و این در حالی بود که به واقع سیصد تومان باخته بود. حالا شده کار اقتصاد ایران مظلوم ما، نه فقط واردات بی رویه دارد این اقتصاد را به خاک سیاه می نشاند، بلکه با جعل آمار دارند برایش وضعیت دیگری ادعا می کنند. به قول حافظ
گرمسلمانی از این است که حافظ دارد
و ای اگر از پس امروز بود، فردائی!

۱۳۸۷ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

بازهم در باره این اقتصاد مافیائی ما

«...بگویم و بگذرم که روایت این مافیای اقتصادی در ایران، به نظر اندکی جدی تر است. مهدی کوچک زاده که از قرار به جناح آقای رئیس جمهور نزدیک است، ادعا کرد که «در این کشور مفسدانی وجود دارند که شهرام جزایری انگشت کوچک آنها هم نمی‌شود... ». متن کامل

۱۳۸۷ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

یادداشتهائی از سر بی حوصلگی

من تا کنون براین گمان باطل بودم که سردرآوردن از نحوه اداره اقتصاد ایران رمل و اسطرلاب لازم دارد و کار هر کس نیست، ولی الان می بینم که سیاست ایران هم دست کمی از شهر فرنگ ندارد....

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱, یکشنبه

ما و این اقتصاد مافیائی ما!

داشتم گزارشی از نطق آقای احمدی نژاد در قم را می خواندم. دیدم از دو حال خارج نیست. یا راست می گوید ویا این که دارد برای ماست مالی کردن عدم توفیق برنامه های اقتصادی دولت خویش، عذر و بهانه می تراشد و در نتیجه، راست نمی گوید. و بعد دیدم هر کدام از این دو احتمال که راست باشد، وای برجمهوری اسلامی که دارد یواش یواش سی ساله می شود و تازه رسیده است به این جا! که اگر رئیس جمهورش به این روشنی دروغ بگوید که بد است و اگر راست گفته باشد، که احتمالش بیشتر است، که صد مرتبه بدتر. با تصویری که رئیس جمهور ازاقتصاد به دست می دهد، به نظر من، این اقتصاد نه اسلامی است و نه دولتی یا خصوصی. آقایان دستتان درد نکند، یک اقتصاد مافیائی تمام عیار برای ایران درست کرده اید!

۱۳۸۷ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

اقتصاد «نیم پخته » ما!

وقتی در روزنامه ایران «تدابير دولت براى ساماندهى قيمت ها» را خواندم یاد یک مثالی افتادم که اغلب درسرکلاس درس خودم- با اندکی تغییر البته- از آن استفاده می کنم.
به دانشجویان می گویم که اگر شما به من یک سیخ کباب برگ خام بدهید، من می دانم با آن چه باید بکنم! یا می گذارمش در یخچال و فریزر که درروز وشبی دیگر، آن را کباب کرده و نوش جان بکنم و یا این که به محض دریافت، همین کار را می کنم.
به همین نحو، اگر به من یک سیخ کباب برگ پخته بدهید با آن هم می دانم چه باید بکنم. اگر شام و نهار نخورده باشم، جای همه شما خالی، می نشینم و این کباب برگ پخته را با مخلفات دیگر نوش جان می کنم.
و اما، اگر به من یک سیخ کباب برگ نیمه پخته بدهید، نمی دانم با آن چه کنم. نه خام است که بگذارمش در یخچال برای فرصتی دیگر، و نه پخته است که هم اکنون قابل خوردن باشد. می ماند لای دست من، بدون استفاده.حالا شده کار برنامه های اقتصادی دولت فخیمه، یعنی نه خام، خام است و نه پخته، پخته، نیم پخته است ....

۱۳۸۷ فروردین ۲۵, یکشنبه

« من نوآوری می کنم» پس هستم!

....نکته ای که برای من هم چنان معماست این که چرا دانشگاهها درباره این تئوری های « نوآورانه» آقای جهرمی دست به تبلیغ نمی زنند! من فقط می توانم به ایشان پیشنهاد کنم که تا دیر نشده و کس دیگری این « نوآوری» را به اسم خودش در مجامع بین المللی مطرح نکرده، بهتر است این « تئوری تازه» را به اسم خودشان به ثبت برسانند . کسی چه می داند مثل مک دونالد و برگرگینک و پیتزا هت شاید منبع درآمدهای بادآورده بشود!!.....

۱۳۸۷ فروردین ۲۳, جمعه

عجب گیری افتادیم آ!

هرچه می کنم درباره مسایل یومیه چیزی ننویسم، نمی شود. من نمی دانم آقای رئیس جمهور جدی این گونه حرف می زند با با مردم و حتی با بقیه مردم دنیا شوخی اش گرفته است. خودتان بخوانید: «رئیس جمهور با بیان اینکه برای پیشرفت و جبران عقب ماندگیها نیازمند دستیابی به دانش روز دنیا هستیم گفت: باید در همه بخشهای فناوری، بیست سال جلوتر از علم روز حرکت کرد»
این یعنی چی! « علم روز» درایران، یا در جهان؟ اگر منظورش علم روز درایران است و اگر به زبان بی زبانی دارد می گوید که حداقل 20 سال در این عرصه ها عقب ایم پس، باید دیگر ادعاهای عجیب و غریب اش را- حتی در همین سخن رانی، پس بگیرد. و اگر هم منظورش علم روز دنیاست، که بی تعارف، این گونه سخن گفتن بچگانه است اگر نشانه بلاهت نباشد. آخر این چه حرف سخیفی است که بیست سال جلوتر از علم روز حرکت کنیم! مگر جنین چیزی امکان دارد! مگر بیست سال پیش خبر داشتید که علم به کجا می رود که الان بدانید بیست سال بعدچه خواهد شد تا بتوانید جلوتراز آن حرکت کنید!
عجب گیری افتادیم آ!

۱۳۸۷ فروردین ۲۲, پنجشنبه

من و عمه جان!

به قول عبدالقادر بلوچ عزیزم از « عمه جان» پرسیدم نطرت چیست، یکی می گوید « ملت ايران تا محو كامل مديريت فاسد جهان از پاي نخواهد نشست » نگاهی عاقل اندرسفیه به من کرد و گفت:
کل اگر طبیب بودی.....

۱۳۸۷ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

یک مطلب قدیمی ولی سئوالی که هنوز تازه است!

آقا یادش بخیر! اون وسترن های قدیمی رو می گم که به زمان پادشاهی اشکبوس می رفتیم و در تنها سینمای شهرمون تماشا می کردیم. یاد صاحب سینما هم بخیر. آدم با حالی بود و اغلب وسط فیلم امریکائی یک صحنه رقص خدابیامرز مهوش را هم می گذاش، یعنی آرتیسه توی فیلم می رفت توی یک کافه ولی یهو می دیدی که مهوش داره می خونه.... داستان اون فیلم ها هم اغلب ساده بود. اگر کسی قتلی می کرد، عکس اش رو می گذاشتن روی اعلامیه و می زدن به در ودیوار و بعد برای دستگیری و یا کشتن طرف هم جایزه می دادن و بعد آرتیسه- وارد می شد و می رفت دنبال آدمهای بد و اونها را می کشت. هم درس اخلاقی می داد و هم خودش پولی به جیب می زد و بعد می رفت به بار و با نشمه اش می نشس به مشروب خوری...ما هم که نوجوون بودیم غرق رقص خانم مهوش می شدیم....
حالا وقتی این گزارش را خواندم اگر چه درباره شهر قزوینه ولی نمی دونم چرا یاد « داج سیتی» افتادم که دریکی از این فیلم ها دیده بودم. کل جزئیات را خودتون بخوونین ولی یک پژو سبز رنگ می افته دنبال یک پیکان قهوه ای رنگ- بعد بین سرنشینان دو تا اتوموبیل دعوا می شه- و طبق معمول هم اول از خواهر و مادر هم دیگه شروع می کنن، و سرانجام سرنشینان پژو که به کلت کمری مسلح بودند سرنشینان پیکان را- درحالی که کلی آدم های بیکار نگاه شون می کنن- میندازن توی صندوق عقب پژو و با خودشون می برن. یک کم می گذره و یک جرثقیل وابسته به امداد اتوموبیل می آد و بدون این که به کسی چیزی بگه و یا حرفی از کسی در بیاد، پیکان را که شیشه عقب اش هم شکسته، یدک می کشه و با خودش می بره.
و اما نتیجه اخلاقی:
سرنشینان پژو کی بودند و چرا وسط روز، مسلح توی شهر می گشتن!
مگه توی شهر فزوین پاسبان و پلیس نیس! اگر هس چرا اونها مداخله نکردند.
سرنشینان پیکان رو کجا بردن؟
اجرای « قانون» از « تولید به مصرف» یعنی همین.
خودمانیم آ: من نمی دونستم صندوق عقب پژو این قدر بزرگه که می شه دو تا آدم بالغ را انداخت توش و برد....
واما ازآن مهم تر، اگر شما سرمایه دار بودید- قزوینی و غیر قزوینی یا ایرانی و غیر ایرانی فرق نمی کند- در این شهر و یا در دیگر شهرهائی که با چنین شرایطی اداره می شوند، سرمایه گذاری می کردید؟

۱۳۸۷ فروردین ۱۹, دوشنبه

یک نکته!

آقای رئیس جمهور دردیدار با همسر دکتر فاطمی گفت: « دکتر فاطمی جوانمردانه ایستاد و مبارزه کرد»
ولی نگفت که رئیس کنونی « فدائیان اسلام» که به « مبارزاتش» برعلیه شاه می نازد، ناجوانمردانه به قتلش برآمد ولی موفق نشد!

۱۳۸۷ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

پاکنیم در کفش بزرگان!

دوست بزرگوارم جناب مسعود خان بهنود در سوگ استاد دکتر آدمیت مطلبی نوشته است که مثل قریب به اتفاق نوشته هایش خواندنی است و خیلی هم مفید. اگرچه تاریخ نگاری مدرن ایران به مقدار زیاد با زنده یاد استادآدمیت آغاز می شود ولی این جمله از این نوشته به نظرم اندکی عجیب آمد:
«نسل امروز خوب است بداند تصويری که از گذشته خود و تاريخ خود دارد، اصلا شناسنامه واقعی و نه تخيلی که دارد حاصل تلاش های بی دريغ معدود کسانی بوده است که آخرينشان همين مرد که ديروز در گذشت. فريدون آدميت»
بهنود جان: یعنی می گوئی تاریخ نگاری ما تعطیل شده است! یا این که دیگر چیزی نیست که دیگری بگوید؟ دست خودم نیست. اندکی گیج شده ام.
عزیزم محمود جان کویر مدتی است که سلسله مقالاتی می نویسد تحت عنوان « تلاش های فرهنگی ايرانيان در انگلستان » که هم خواندنی اندو هم اطلاعات سود مند زیادی دارند. درسایت عصر نو دیدم که محمود جان سی و چهارمین بخش این دست نوشته های روشنگرانه را منتشر کرده است. خواندم و مثل همیشه بسیار چیزها یاد گرفته ام. ولی باز دست خودم نیست، اندکی گیج شده ام وقتی رسیدم به « حافظ لندن»، ابتدا فکر کردم که لابد ادبیانی در لندن « حافظ خوانی» راه انداخته اند و یا « حافظ شناسی» درس می دهند. ولی دیدم نه، منظور محمودجان به واقع « چلوکبابی حافظ» است. باید انصاف داشت. قبل از خواندن نوشته محمود جان کویر نمی دانستم در لندن 80 رستوران ایرانی داریم و بعد رسیدم به این قسمت که هرچه می کنم به نظرم بیانگر « تلاش فرهنگی» نیست، نمی دانم شاید هم هست، ولی « نان تازه از تنور آمده! بوی خوش پلو ایرانی. ریحان و نعنا و تلخون! کباب های خوش مزه و تازه!سفره ای رنگین برای شما و مهمانان شما! دست مریزاد! این رستوران بهترین غذاهای ایرانی را با استانداردهای عالی و قیمت بسیار خوب برای همگان فراهم می آورد
آخ آخ گفتی ریحان و تلخون.....خدا بگم چکارت بکنه محممود!! حالا نمی دانم از دست محمود جان کویر به کجا باید شکایت بکنم! چون دستم تنگ است و در لندن نیستم ولی دلم بد جوری هوس چلوکباب کرده است!!!