۱۳۸۴ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

ما و مدرنیته:

حداقل در 200 سال گذشته ماوجامعه ما گرفتار تقابل بين سنت و مدرنيته در ايران بوده ايم و اغلب بدون اين كه تعريف جامعی از مدرنيته به دست داده باشيم در باره اش فضل وفرمايش كرده ايم. من بر اين عقيده ام كه مقوله اصلي كه بايد براي فهميدن مشكلات و مصائب متعددمان، مورد بررسي جدي تري قرار بگيرد علل و زمينه هاي عدم پيدايش مناسبات سرمايه داري در ايران است كه به نوبه خويش، تداوم مناسبات ماقبل مدرن را در ايران امكان پذير ساخته است. از شما چه پنهان، من حتي فكر مي كنم همين خصلت دوئل طلبي ما، كه با كوچكترين اختلافي بدمان نمي آيد، «دشمن» را به دوئل دعوت كنيم، ناشي از همين عقب ماندگي ذهني ماست كه از مراحل ماقبل سرمايه داري جلوتر نيامده است. نمود ديگرش هم اين است كه با همين نگرش ماقبل مدرن به شيوة حل اختلاف، اغلب گمان مي كنيم كه هركس كه با ما همراه نباشد، پس حتما باعدوي ما سروسري دارد. به سخن ديگر، هركس كه ديدگاه بدوي و ماقبل سرمايه سالاری «دايه، دايه، وقته جنگه» را قبول نداشته باشد، حتما ريگي يه كفش و ماري در آستين دارد و سرش به آخور اين يا آن بند است.
با اين همه، ولي كم نيستند كساني كه درك شان از مدرنيته از حد ميني ژوپ و كراوات فرا تر نمي رود. با اين همه در باره اش اظهار فضل هم مي كنند. درحالي كه به اعتقاد من، مدرنيته، گذشته از زير ساخت اقتصادي اش، دو مشخصه اساسي ديگرنيز دارد:
- منشاء زميني و اين دنيائي قوانين جاري.
- برابري و آزادي شهروندان
اگر همين دو مشخصه را براي ارزيابي تاريخ دراز دامن ايران بكار بگيريد تا حدودي عمق مسايل و مشكلاتي كه داريم روشن مي شود.
ولي ما چه مي كنيم؟
از سوئي، برخلاف ديدگاهي كه اغلب تبليغ مي شود در ايران قبل و بعد از جمهوري اسلامي، قوانين جاري مملكتي منشاء زميني و اين دنيائي نداشته است. اين كه از 1357 اين منشاء مشخص تر و علني تر شده است تغييري در اصل نمي دهد كه درايران هميشه، مذهب منشاء و مبداء اصلي قوانين مملكتي بوده است. تا قبل از 1906 كه قوانيني به غير از آن چه در محاضر شرعي تعيين مي شد وجود نداشت و بعد از 1906 نيز، به نص صريح قانون اساسي، گذشته ازتعيين مذهب رسمي، از تطابق قوانین با موازین شرعی، هر چه كه مخالف اسلام بوده باشد درايران به صورت قانون در نمي آمده است.
از آن گذشته، حتي به زمان محمد رضا شاه هم با همه تبليغاتي كه اين روزها در باره «‌تجدد خواهي» آن دوران مي شود، هم چند زني « قانونی» و امكان پذير بود و هم زنان بدون اجازه شوهران خويش حق مسافرت به خارج از ايران را نداشته اند. قوانين قصاص وجود نداشت ولي قانون ارث ربطي به ضوابط اين دنيائي نداشت. به ديگر موارد تبعيض ديگر نمي پردازم چون هدفم در اين نوشتار چيز ديگري است
و اما برابري و آزادي فردي، اگر عمده ترين مشخصه يك جامعه مدرن نباشد بي گمان يكي از عمده ترين مشخصه هاست. ولي بنگريد به مباحثاتي كه در ايران در اين باره مي شود. به عنوان معترضه مي گويم كشف اجباري و چماقي حجاب به زمان رضا شاه به قول زيدي مي شود « سرآغاز تجدد درايران»! خوب با اين ادراكات مغشوش از تجدد، چرا تعجب مي كنيم آن چه كه سرآغازش باچماق باشد، چندين دهه بعد، هم چنان چماق به دست مي خواهد حرفهايش را به پيش ببرد!
از ديگر مختصات يك جامعه مدرن، گذشته از قوانين اين دنيائي، قانون مندي امور ودر كنارش، انضباط ذهني و مسئوليت پذيري كساني است كه در اين چنين جامعه اي زندگي مي كنند. منظورم از مسئوليت پذيري- مسئوليت پذيري در برابر خويش است نه مباحثي كه درايران داريم در باره «تعهد» و « مسئوليت پذيري» كه در اغلب موارد به صورت پوششي براي مسئوليت گريزي در آمده است. يعني بايد پذيرفت كه دنياي امروز دنياي پژوهش و حرف را از روي علم و آگاهي زدن است. يعني پذيرفتن اين اصل ساده، كه از زيادي سادگي اغلب ناديده گرفته مي شود- كه همه چيز را تنها همگان مي دانند و ما امروزه ديگر علامه و فلاسفه همه چيز دان نداريم. ولي بنگريد به افاضات ايرانيان گرامي. كمتر كسي است كه در باره همه چيز و هر چيز قضاوت نكند وفتوا صادر نكند. اگر صحبت از اقتصاد باشد، همگان اقتصاد دان اند آنهم چه اقتصاد داناني كه حتي كينز و ماركس و فريدمن و ديگران به گرد پايشان هم نمي رسند. اگر بحث فلسفي در ميان باشد كه ما همگان فيلسوفاني مادرزاديم. با اين همه در نظر نمي گيريم و احتمالا به خاطر سادگي و انجماد ذهني مان هنوز درك نمي كنيم كه درباره همه چيز و هر چيز نمي توان «نظر» داد. يعني حوزه هائي است كه قبل از ارايه نظر، بايد « دانش» داشت و بعد اظهار فضل و فرمايش كرد. بی سند حرف نزنم. اين روزها كم نيستند كساني كه براي نمونه در باره «جهاني شدن» يا «جهاني كردن» اظهار فضل مي كنند بدون اين كه در باره آن چه كه موضوع اظهار فضل شان است، چيزي بدانند. خوب اين ها و خيلي چيزهاي ديگر بي تعارف، نمودهاي ذهنيتي پيشا مدرن و عقب مانده است. گيرم كه بر خويش پوششي مدرن و حتي پسامدرن پوشانده باشد. دقيق و مستند سخن گفتن، يكي ديگر از مختصات ذهنيت متجدد ومدرن است ولي اغلب دوستان، به مقوله اي به نام آمار هنوز نرسيده اند و يا اگر هم رسيده باشند، اهميت اش را يا قبول ندارندو يا درك نمي كنند. يا ادعاهايشان را به صورت مقوله اي ايماني و روحاني مي پذيري يا براي تو پاپوش دوزي سياسي مي كنندو بدشان نمي آيد كه ماموران بكن و نپرس امنيتي را به سراغ تو بفرستند. اگر جز اين باشد، اين همه انگ زدن ها براي چه لازم مي آيد؟
و می ماند اين سئوال ساده: اگر اين ذهنيت، پيشامدرن و استبدادي نيست، پس، چيست؟

0 نظر: