۱۳۸۴ مرداد ۶, پنجشنبه

بررسی کتاب: زنان ایران در جنبش مشروطه


« زنان ایران در جنبش مشروطه»: نوشته عبدالحسین ناهید
انتشارات نوید- 1989

درشرایطی که بررسی تاریخ اجتماعی و اقتصادی ایران درمراحل بسیار ابتدائی و حتی بدوی سیر می کند هر پژوهشی که بکوشد بر گوشه ای از این تاریخ پر نسشیب و فراز پرتوی بیفکند کوشسی سزاوار سپاس وقدردانی است. در این ارتباط چون این کتاب کوشیده گوشه ای از دین عظیمی که جامعه مردسالار ایران به زنان دارد را ادا نماید، نمی توان از چاپ آن خوشحال نبود. باید امیدوار بود که آقای ناهید و دیگر صاحب نظران این کار خیر را ادامه بدهند. با این وصف، فقر وحشت انگیز تاریخ نگاری درایران و زحمات نویسنده نباید باعث بشود که به این کتاب و یا بررسی های مشابه برخورد جدی صورت نگیرد. در این تردیدی نیست که نویسنده کوشیده است نقش سازنده زنان را دررویدادها و حوادث مهم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم نشان بدهد ولی در مواردی این کتاب ضعف های چشمگیری دارد.
کتاب « زنان در جنبش مشروطه» در 9 فصل عرضه می شود که در این یادداشت در رابطه با چند فصل آن اشاراتی خواهم داشت. ولی قبل از آن از دو جنبه کلی بر این کتاب انتقادوارد است.
اولا، بینشی که دررابطه با مسئله زنان بطور کلی بر این کتاب مسلط است، در اصل همان بینش چپ سنتی ایران است که به واقع، مقوله ای به نام مسئله زن را به رسمیت نمی شناسد و حل وحتی تخفیف آن را به عصر سوسیالیسم پرتاب می کند. به سخن دیگر، به مسئله زن، بینشی تقدیرگرایانه دارد که انگار با اضمحلال مالکیت خصوصی این مسئله خود بخود حل خواهد شد و نتیجا، جنبش زنان را نه جنبشی مستقل برای حل مسئله زن، بلکه جنبشی در خدمت مبارزه طبقاتی برای رسیدن به سوسیالیسم ارزیابی می کند ( صفحات 5-6). واقعیت زندگی این است که زنان در کلیت خویش، حتی مستقل از جایگاه طبقاتی خویش، در جامعه موقعیت فرودستی دارند و تخفیف مسئله زن به مقوله ای که فقط در رابطه با مالکیت خصوصی معنا پیدا کند، دربهترین حالت نشان دهنده درک ناکافی و حتی ناصحیح از مسئله زن است. در تائید این نظر باید به وضعیت فرودست زنان در جوامع « سوسیالیستی واقعا موجود»، تا زمانی که موجود بودند، اشاره کنم که اگرچه مالکیت خصوصی نداشتند، ولی موقعیت فرودست زنان، هم چنان وجود داشت. به این ترتیب، باید پذیرفت که تشکیلات مستقل زنان، یا به قول نویسنده، جنبش های فمینیستی از واجبات تدارک برای رهائی انسان است و برخلاف باور نویسنده هم ربطی به « تزویربورژوازی» برای مصون ماندن از این یا آن مبارزه جوئی ندارد. جنبش فمینیستی در کلیت خویش کوشید شکافی را پر کند که در برخورد مارکسیستها به مسئله زنان وجود داشت. البته این به آن معنی نیست که راقم این سطور،این جنبش را مبرا از کاستی می داند ولی دست آوردهای مثبت این جنبش، به گمان من، آشکارتر از آن است که قابل چشم پوشی باشد.
نکته دوم، تکیه نویسنده بر« روحانیت مترقی» است که به تکرار از آن سخن می گوید. بدون ارایه تعریف جامعی از ترقی خواهی، این نوع تقسیم بندی ها، به گمانم اندکی دلبخواهی و حتی گمراه کننده است.
از این دو نکته کلی که بگذریم، بحث نویسنده در فصل اول« عوامل بیداری» به گمان من اندکی مغشوش وگمراه کننده است و معلوم نیست سرمایه داری بروضعیت اجتماعی زنان تاثیر مثبت یا منفی داشته است. از یک سو، یکی از شرایط آزادی زنان را فراهم می کند، استقلال اقتصادی ( ص 3) و از سوی دیگر، می کوشد « تا حدی که درتوان دارد زنان را از عرصه تولید بکنار کشد» ( ص 4)، یعنی، « استقلال اقتصادی» شان را بگیرد! از یک سو، « بر سرعت تفکر وبصیرت انسانی می افزاید» ( ص 4) و از سوی دیگر، « دموکراسی و تساوی بورژوازی و همسانی زن ومرد از دیدگاه این نظام، کلمات فریبنده و عبارات رنگ وروغن زده ای بیش نیست»(ص 6). از یک سو، « کهنه پرستی یا تقدس عرف و سنت که از مختصات انسان روستائی دوره کشاورزی است را درهم می شکند، ( ص 4) از سوی دیگر، « دست به تزویر وریا می زند و ایدئولوگهایشان با استفاده از فلسفه و الهیات و زیست شناسی... شعار جدیدی به نام "برابر اما متفاوت" در مورد زن و مرد جعل می کنند»(ص 5). از یک سو، جنبش فمیینیستی به عنوان « تزویر بورژوازی» محکوم می شود (ص 5) از سوی دیگر، به مبارزه صنفی زنان مهر تائید زده می شود(ص6). ممکن است نویسنده خواسته بردست آوردهای متناقض سرمایه داری انگشت بگذارد، و لی اگر تناقض این نظام به همین سادگی بود که مبارزه با آن مسئله ای ایجاد نمی کرد. سرمایه داری، برای اکثریت جمعیت بردگی اقتصادی به ارمغان می آورد نه « استقلال» اقتصادی که بعد پس بگیرد. سرمایه داری، زنان را از عرصه تولید کنار نمی کشد بلکه تعریف تولید را تحریف می کندو این تعریف تحریف شده است که مورد استفاده نویسنده قرار می گیرد. منظور نویسنده از « کناررفتن زنان از عرصه تولید» به واقع، درگیرشدن زنان در کار کمر شکن کار خانگی است که چون براساس این تعریف تحریف شده از تولید، « مولد» نیست، زمینه اقتصادی فرودستی موفعیت زنان را در جامعه سرمایه داری فراهم می کند. و این تازه یک وجه از مسئله است که در کنار زمینه های فرهنگی و اجتماعی و تاریخی کلیت مسئله را می سازد. نویسنده در نظر نمی گیرد که اکثریت زنان شاغل، کماکان کار خانگی را هم دارند و این جاست که مسئله با همه اهمیتی که عوامل اقتصادی دارند، از حیطه اقتصاد فراتر می رود و به همین دلیل است که تخفیف مسئله به مالکیت خصوصی، به گمان من، نادرست است.
وقتی از تاثیر تحولات اروپا برمردان ایرانی سخن می گوید، می نویسد، بی حاصلی « نگه داری گله ای اززنان» برایشان روشن شد ( ص7). سئوال من این است که آیا نویسنده محترم از چند مرد هم به عنوان « گله ای از مردان» نام خواهد برد؟ به این نکته ظاهرا کم اهمیت از آن نظر اشاره کردم تا گفته باشم که نویسنده اگرچه در باره زنان کتاب نوشته، ولی از فرهنگ و زبان مردسالارانه رهائی نیافته است. درمواردی که از نوشته دیگران نقل می شود تکرار این زبان شاید اجتناب ناپذیر باشد ولی باید به قابل قبول نبودن این فرهنگ و زبان اشاره شود که آقای ناهید چنین نمی کند. البته آن چه که « فرهنگ مردسالارانه» می نامم، از خود نشانه های دیگری هم می گذارد. وقتی زنان به مبارزه بر می خیزند این اسمش می شود « جرات مردانه» ( ص 63)، ووقتی که به ناصرالدین شاه ناسزا می گویند، شاه می شود « شاه باجی سبیلو، ای لچک به سر» ( ص 32). وقتی نیاز به زنان صاحب صلاحیت می شود این جماعت می شوند « شیرمردان» ( ص 28) و اگر مردان نتوانند خوب بجنگند، باید « روسری» سرشان کنند ( ص 85) ووقتی زنان خوب می جنگند، « همراه یپرم خان مردآسا جنگیدند» ( ص 91). جامعه ای مردسالار و زن ستیز این چنین زبان و فرهنگ منحطی را بکار می گیرد، ونویسنده ای که قراراست چنین زبان و فرهنگی را به رسمیت نشناسد، هم همین زبان را بکار می گیرد!
به اشارات نویسنده به ایران در قرن نوزدهم نمی پردازم چون منبعث از بینش کلی و نادرستی است که متاسفانه وجود دارد. فقط همین یادآوری به گمان من کافی است که شکست های ایران از روسیه تزاری « شکست فئودالیسم از سرمایه داری اورپا« نبود(ص8). نه ایران نظام فئودالی داشت و نه روسیه آن زمان، سرمایه داری بود. و اتفاقا، برخلاف ادعای خیلی از مورخان ما، دولتمردان قاجاریه را « از خواب بیدار نکرد» (ص8). از کانال ملکم و گاردان و دیگر نوکران استعمار انگلیس و فرانسه و حتی دانشجویان اعزامی به وسیله عباس میرزا هم هیچ « عقیده انقلابی» و یا « حق حاکمیت ملی» به ایران سرازیر نشد. این جماعت، به تجربه تاریخ، همه توان شان را بکار گرفتند تا « حق حاکمیت ملی ایران» را پایمال کنند. جالب است از ملکم نقل می کند که « من در خانه خود محکوم به حکم زن خود هستم و از امور خانه هیچ خبر ندارم. هروقت وجه عمده ای ضرور است من حواله می کنم» و آن محصلی که آرزو می کرد« کاش این شیوه در کشور ما نیز متداول می گردید»(ص 9) پرت گفته بود. چنین تقسیم کاری که بر فرض فرودستی زنان استوار است در ایران آن روز وجود داشت و چیز نو و بدیعی نبود. شرکت مکرر زنان در تظاهرات بر علیه بی نانی، که به غلط نشانه ی اجتماعی بودن فعالیت زنان بر آورد می شود، در این راستا معنا پیدا می کند که مسئولیت اقتصادی، به قول ملکم با مرد و بقیه امورات با زنان بوده است.
از « قانونمند» بودن جنبش های فکری سخن می گوید که غالبا« پوشش مذهبی» داشتند ( ص 10). این مقوله قبل از این که بیانگر هیچ قانونی باشد ترجمان مادی، شاخه دیگر استبداد در ایران بود که با ابزار سرکوب و تکفیر برای هیچ تفکر دیگری حق حیات قائل نمی شد. آن چه که نویسنده به نقل از پطروشفسکی می آورد، به واقع تحقق موقعیت مسلط و ایدئولوژی ساز مذهب در ایران بود. در همین ارتباط به جنبش باب اشاره می کند که به گفته نویسنده جنبشی بوده که « در دوران انتقال جامعه فئودالی به سرمایه داری» سر بلند کرده است(ص10). در این جا، نویسنده اندکی زیادی برفرضیات تکیه می کند. تا آن جا که من خوانده و دیده ام این اولین باری است که نویسنده ای شروع فروپاشی « فئودالیسم» ایران را درسالهای 1840 می داند. به هر ترتیب، نویسنده:
- فرض کرده است که جامعه ایران در آن دوران فئودالی بوده است. فرضیه ای که هیچ از یک طرفداران آن کوششی در اثبات وجودش نکرده اند.
- فرض کرده است که جامعه « فئودالی» ایران درحال فروپاشی بود. در حالیکه معلوم نیست ایران در آن سالها چه تفاوتی با ایران درسالهای اولیه قرن نوزدهم و حتی اوایل قرن بیستم داشت؟
- فرض کرده است که نظام سرمایه داری در ایران دارد سربلند می کند. در توجیه این فرض، چه شواهدی ارایه می شود و یا وجود دارد؟ هیچ.
به گشایش مدارس جدید اشاره می کند ولی یادآوری نمی کند که برای 40 سال، یعنی از سال 1835 تا 1875، در این مدارس به روی اکثریت دختران ایرانی بسته بود و تازه وقتی که سلطان مستبد اجازه می دهد تا دختران مسلمان هم در این مدارس حضور یابند، دختران در این مدرسه، « خواندن و نوشتن، خیاطی و اطوکشی و خانه داری» یاد می گیرند، یعنی، « تعلیماتی که ایرانیان با آنها آشنائی نداشتند»(ص 14). خواندن ونوشتن درست، ولی این هم نظریه تازه ای است که دختران ایرانی « خیاطی، اطو کشی وخانه داری» هم نمی دانستند! بعد داستانی از حبل المتین می آورد که انگیزه واقعی نویسنده برای من روشن نیست. وقتی یک زن تحصیل کرده که علم « جیق ریپی» [ جغرافیا] هم آموخته این طور استدلال می کند که چون پست در ایران بیشتر از پست لندن تا بوشهر طول می کشد، پس « نصفه ایران سه قد سایر دنیا می باشد»( ص 16-17). آیا اشاره به آن، جز نشان دادن « بلاهت» زن تحصیل کرده، هدف دیگری می تواند داشته باشد؟ وقتی « ضعیفه باسواد» ( ص 16) این گونه استدلال کند، آن وقت از بی سوادان چه انتظاری می توان داشت؟ ای کاش نویسنده به جای آن چه که از حبل المتین نقل کرد قطعات بیشتر از نوشته پرارزش « معایب الرجال» را می آورد. چرا که نویسنده اش بدون این که علم « جیغ ریپی» بداند، به زیبائی دست بر حلقوم فرهنگ مرد سالار ایران گذاشته است.
در فصل دوم، به نقش زنان در لغو قرارداد رژی می پردازد و مدعی می شود که « روحانیت مترقی.. در انقلاب شرکت می جوید» ( ص 31).
به دو نکته باید توجه کنیم.
اولا، جریانات رژی هر چه بود، یک انقلاب نبود که کسی در آن شرکت بکند یا نکند.
ثانیا، « ترقی خواهی» روحانیت در این جا از آن چه که می خواهد نتیجه نمی شود، بلکه از آن چه که نمی خواهد نقش روحانیت، « ترقی خواهانه» ارزیابی می شود. سئوال این است که چرا روحانیت به مخالفت با رژی برخاست؟ گذشته از نقش سفارت روسیه تزاری در این جریانات و ارتباط شان با حسن آشتیانی، روحانیت نه مخالف انحصار تنباکو بلکه مخالف این انحصار در دست « کافران» بود! اغلب نویسندگانی که راجع به رژی مطلب نوشته اند، این دو را با هم مخلوط کرده اند. مخالفت با خارجی ها، فقط از کانال مذهب عمل می کرد و برخلاف برداشتی که اغلب ارایه می شود، روحانیت نه دلواپس بهره کشی از توتون کاران و یاانحصار تجارت توتون بلکه، نگران « سرریز شدن کفار» و « بی حجاب شدن» زنان بود. البته این هم هرگز روشن نشد که چرا انحصار تنباکو به « بی حجاب» شدن منجر می شود! فعالیت های سید جمال الدین افغانی دربارگاه سلطان عثمانی و کوشش در ایجاد حکومت اتحاد اسلامی به زعمامت سلطان عثمانی، مگر به یادمان نمانده است؟ به سخن دیگر، ا گر خارجی کافر نباشد، ایران و ایرانی یعنی کشک!
در فصل 4 به رویدادهای زمان مشروطه می رسد. همین ساده انگاری در این فصل هم ادامه می یابد. تصویر پردازی نویسنده از « زن حیدرخان تبریزی» ( ص 55) خواننده را به یاد « زهراخانم» اوایل انقلاب می اندازد که به ظاهر تنها نقش اجتماعی اش چماق داری وچماق کشی بود. این که « چماقی زیر چادر می گرفت و با عده ای دیگر از زنان چماق به دست... پای منبر را اشغال می کردند» ( ص 55) که برای زن ایرانی افتخاری نیست. تنها چیزی را که نشان می دهد، به گمان من، برداشت بدوی نویسنده از فعالیت اجتماعی است. به این معنا، در سالهای اخیر نیز شماری از زنان « نقش اجتماعی» پیدا کرده ان. دل نگرانی زنان دیگر، به گفته نویسنده این بود که اگر آقایان علما از تهران بروند« بعد ازاین دختران شما را مسیونوز باید عقد نماید» ( ص 57) و یا در حضرت عبدالعظیم هم زنان به دفاع از « مرقد مقدس» مسلح می شوند( ص 58). آن چه را که شاهدیم کوشش روحانیت برای حفظ و گسترش سلطه انحصاری خود برزندگی مردم است که « ترقی خواهی» نامیده می شود.
در فصل 5 به نقش زنان برای تکمیل قانون اساسی اشاره می کند و چون قبلا خود را باعبارت « روحانیت مترقی» خلع سلاح کرده است به این نکته اشاره نمی کند که همین « روحانیت مترقی» که همه کاره مجلس بود، زیر بار برابری آحادمردم نمی رفتند وتازه وقتی که پس از چند ماه کش وقوس برابری آحاد مردم را دربرابر قانون پذیرفتند، به همراه « انقلابیون مشروطه خواه» فقط تا به آنجا انقلابی و ترقی خواه بودند که زنان، یعنی نصف جمعیت ایران را در کنار دیوانگان وورشکستگان به تقصیر از حق زندگی اجتماعی محروم کردند.
گفتنی ها زیاد است که بماند برای فرصتی دیگر. اگر این کتابی است که یک نویسنده معتقد به برابری زن ومرد و آزادی زنان می نویسد، دیگر چه انتظاری از دیگران که هنوز اندر خم یک کوچه اند؟
لندن 1990

0 نظر: